جرواتکنلغتنامه دهخداجرواتکن . [ ج َ ت ِ ک َ ] (اِخ ) از قرای سجستان است و آن را کروتکن گویند. (از معجم البلدان ) (از لباب الانساب ) (از مرآت البلدان ج 4 ص 223). و صاحب تاریخ سیستان
جرواتکنیلغتنامه دهخداجرواتکنی . [ ج َ ت ِ ک َ ] (اِخ ) منصوربن محمدبن احمد سجستانی مکنی به ابوسعد. از روات بود و از ابوالحسن علی بن بسرلیثی حافظ سجزی استماع حدیث کرد. (از معجم البلد
جرواتکنیلغتنامه دهخداجرواتکنی . [ ج َ ت ِ ک َ ] (ص نسبی ) این کلمه منسوب است به جرواتکن که از قرای سجستان است و گروهی نامی بدانجا منسوبند. (از معجم البلدان ) (از لباب الانساب ).
جروادکنلغتنامه دهخداجروادکن . [ ] (اِخ ) از دیه های سیستان است . (از تاریخ سیستان چ بهار صص 325 - 326) (از احوال اشعار رودکی نفیسی ص 490). همان جرواتکن است . رجوع به جرواتکن و حاشی
جرواآنلغتنامه دهخداجرواآن . [ ج ُ ] (اِخ ) نام محله ای به اصفهان . (تاج العروس ). نام محله ٔ بزرگی است به اصفهان که به فارسی آن را کرواآن گویند. (از معجم البلدان ). محلتی به اصفها
جرواتکنیلغتنامه دهخداجرواتکنی . [ ج َ ت ِ ک َ ] (ص نسبی ) این کلمه منسوب است به جرواتکن که از قرای سجستان است و گروهی نامی بدانجا منسوبند. (از معجم البلدان ) (از لباب الانساب ).
جرواتکنیلغتنامه دهخداجرواتکنی . [ ج َ ت ِ ک َ ] (اِخ ) منصوربن محمدبن احمد سجستانی مکنی به ابوسعد. از روات بود و از ابوالحسن علی بن بسرلیثی حافظ سجزی استماع حدیث کرد. (از معجم البلد
جروادکنلغتنامه دهخداجروادکن . [ ] (اِخ ) از دیه های سیستان است . (از تاریخ سیستان چ بهار صص 325 - 326) (از احوال اشعار رودکی نفیسی ص 490). همان جرواتکن است . رجوع به جرواتکن و حاشی
کنلغتنامه دهخداکن . [ ک َ ] (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع از «کندن ») کننده و از بیخ برآرنده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود مانند کوه کن یعنی کننده ٔکوه و کسی که سنگ از کوه می ک
ابوجعفرلغتنامه دهخداابوجعفر. [ اَ ج َ ف َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن خلف بن اللیث . ملقب به امیر شهید. مولد او به روزدوشنبه چهار روز باقی از شعبان سنه ٔ ثلث و تسعین و مأتین (293 هَ .