جرغوللغتنامه دهخداجرغول . [ ] (اِخ ) قریه ای در پانصد و چهل وهشت هزارگزی طهران میان ذوالقدر و جیلونی واقع و آنجا ایستگاه ترن است . (یادداشت مؤلف ).
جرغوللغتنامه دهخداجرغول . [ ج َ ] (اِ) دارویی است که آن را زبان بره و به عربی لسان الحمل خوانند. (برهان ) (آنندراج ). به فارسی اسم لسان الحمل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گیاهی دا
جرغونلغتنامه دهخداجرغون . [ ج َ ] (اِ) جَرغول . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به جرغول شود.
جروللغتنامه دهخداجرول . [ ج َ ] (اِخ ) ابن عباس بن عامر انصاری .ابوعمرگوید: ابن اسحاق و خلیفه بن خیاط او را ذکر کرده اند و به یمامة بقتل رسیده است . و در کتاب ابن ماکولا جروبن ع
جروللغتنامه دهخداجرول . [ ] (اِخ ) ابن احنف بن سمطبن امروءالقیس بن عمروبن معاویةبن حارث . اکبرکندی گوید: این شخص جد رجأبن حیوة است و روایتی از طبرانی از طریق او نقل شده است و ب
جرغونلغتنامه دهخداجرغون . [ ج َ ] (اِ) جَرغول . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به جرغول شود.
ذوالقدرلغتنامه دهخداذوالقدر. [ ] (اِخ ) نام قریه ای در 538 هزارگزی طهران میان کتانو و جرغول . و آنجا ایستگاه راه آهن است .
زوان برهلغتنامه دهخدازوان بره . [ زَ وام ْ ب َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) لسان الحمل و بارتنگ . (ناظم الاطباء). نام گیاهی است که اطلاق شکم بازدارد و آنرا جرغول و جرغون و خرگوش و خرکول نیز
بارهنگفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهگیاهی خودرو و یکساله، با ساقههای نازک، برگهای بیضیشکل، و خوشههای دراز که دانههای ریز و لعابدار آن مصرف دارویی دارد؛ جرغول؛ چرغول؛ جرغون؛ خرغول؛ خرگوشک؛
پلنتاینلغتنامه دهخداپلنتاین . [ پ ِ ل َ ی ِ ] (اِ) بارتنگ . بارهنگ . خنگ . خرگوشک . خرگوش . خرغول . خرغوله . چرغول و چرغون . جرغول . جرغوله . ریم آهنگ . ریم آهنج . مُری زبانک . زبا