جرطلغتنامه دهخداجرط. [ ج َ رَ ] (ع مص ) بگلو درماندن طعام . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (ازمتن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). یا درست آن خَرَط با خاء معجمه اس
جرتلغتنامه دهخداجرت . [ ج ُ ] (اِخ ) دهی است بصنعا. (منتهی الارب ). قریه ای است از قرای صنعا به یمن . (از معجم البلدان ). این کلمه را بفتح و کسر جیم و همچنین جرث بثاء نیز ضبط ک
جر آمدنلغتنامه دهخداجر آمدن . [ ج ِ م َدَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، به علت سختی ِ حریف به غضب شدن ، جر زدن در بازی قمار. (یادداشت مؤلف ).
جر آوردنلغتنامه دهخداجر آوردن . [ ج ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، بخ خشم آوردن ، به غضب آوردن ، کسی را جر دادن . رجوع به جردادن شود.
جر و جویلغتنامه دهخداجر وجوی . [ ج َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) راه ناهموار. راه که پر از شکاف و دره باشد : جوی است و جر پرده ٔ عبرت ز دردهاره پر ز جر و جوی و هوا سرد و تیره فام
جرأت کردنلغتنامه دهخداجرأت کردن . [ ج ُ ءَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گستاخی کردن .دلیری نمودن . جسارت ورزیدن . و رجوع به جرأت شود.
جر آمدنلغتنامه دهخداجر آمدن . [ ج ِ م َدَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، به علت سختی ِ حریف به غضب شدن ، جر زدن در بازی قمار. (یادداشت مؤلف ).
جر آوردنلغتنامه دهخداجر آوردن . [ ج ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، بخ خشم آوردن ، به غضب آوردن ، کسی را جر دادن . رجوع به جردادن شود.
جر و جویلغتنامه دهخداجر وجوی . [ ج َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) راه ناهموار. راه که پر از شکاف و دره باشد : جوی است و جر پرده ٔ عبرت ز دردهاره پر ز جر و جوی و هوا سرد و تیره فام
جرأت کردنلغتنامه دهخداجرأت کردن . [ ج ُ ءَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گستاخی کردن .دلیری نمودن . جسارت ورزیدن . و رجوع به جرأت شود.
جرالغتنامه دهخداجرا. [ ج َ ] (اِ) نفقه . اخراجات . معاش گذران . (ناظم الاطباء). وظیفه .اجری . مواجب . مستمری . (یادداشت مؤلف ) : گفت شاهنشه جرا اش کم کنیدور بجنگد نامش از خط ب