جرشیلغتنامه دهخداجرشی . [ ج َ رَ شی ی ] (ص نسبی ) این کلمه منسوب است به «جرج » و جرشی نام شخصی است که مخلافی از یمن بدو نسبت دهند و جماعتی از محدثان بجرشی شهرت دارند. (از تاج ال
جرشیلغتنامه دهخداجرشی . [ ج ِ رَشی ی ] (ع اِ) تن مردم .(منتهی الارب ) (مهذب الاسماء خطی ) (بحر الجواهر). || نفس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به معنی نفس و غیرفصیح
جرشیلغتنامه دهخداجرشی . [ ج ُ رَ ] (اِخ ) حارث بن عبدالرحمان بن عوف بن ربیعةبن عمروبن عوف بن زهیربن حماطة. از یاران ابوجعفر منصور (عباسی ) و مردی زیبا و شجاع بود. (از معجم البلد
جرشیلغتنامه دهخداجرشی . [ ج ُ رَ ] (اِخ ) ولیدبن عبدالرحمان مولای آل ابوسفیان انصاری . از روات بود و از جبیربن نفیر و جز او روایت کرد. (از معجم البلدان ).
جرشیلغتنامه دهخداجرشی . [ ج ُ رَ ] (اِخ ) یزیدبن اسود. از تابعان بود. وی مغیرةبن شعبه و گروهی از اصحاب را درک کرد و مردی عابد و پارسا بود و در مرج راهط در گذشت . (از معجم البلدا
جرشیقلغتنامه دهخداجرشیق . [ ] (اِخ ) آب جرشیق . این آب از جبال ماصرم برمیخیزد و آبی بزرگ است و از قنطره ٔ سبوک گذشته با آب اخشین پیوندد و طولش تا به اخشین رسیدن هشت فرسنگ است . (
جرشیةلغتنامه دهخداجرشیة. [ ج َ رَ شی ی َ ] (ص نسبی ) ناقة جرشیة؛ منسوب است بروستایی به یمن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) : بکرت به جرشیة مقطورة. لبید (از تاج العروس ).ابن
جرایرلغتنامه دهخداجرایر. [ ج َ ی ِ ] (ع اِ) جرائر. ج ِ جریرة، به معنی جنایت . رجوع به جرائر و جریرة شود.
جاشیرانلغتنامه دهخداجاشیران . (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش اشنویه شهرستان ارومیه است . در 17 هزارگزی جنوب خاوری اشنویه و یکهزارگزی شمال راه ارابه رو کهنه قلعه و در درّه واقع
جرشیقلغتنامه دهخداجرشیق . [ ] (اِخ ) آب جرشیق . این آب از جبال ماصرم برمیخیزد و آبی بزرگ است و از قنطره ٔ سبوک گذشته با آب اخشین پیوندد و طولش تا به اخشین رسیدن هشت فرسنگ است . (
جرشیةلغتنامه دهخداجرشیة. [ ج َ رَ شی ی َ ] (ص نسبی ) ناقة جرشیة؛ منسوب است بروستایی به یمن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) : بکرت به جرشیة مقطورة. لبید (از تاج العروس ).ابن
ابوسعیدلغتنامه دهخداابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) جرشی . او را مهدی خلیفه ٔ عباسی به تنکیل حکیم بن عطاء مقنع به ماوراءالنهر فرستاد وابوسعید وی را در قلعه ای به نواحی کش محصور کرد و مق
ربیعةلغتنامه دهخداربیعة. [ رَ ع َ ] (اِخ ) جرشی یا ابن عمرو یا ابن غاز. برحسب روایات مختلف وی از اصحاب حضرت رسول (ص ) و از راویان بشمار میرفت . یعقوب بن شبة گفته است : او در شمار
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بن عمرو جرشی . از فصحا و وجوه غوطه بود و آنگاه که شامیان بعبداﷲبن علی پیوستند و منصور عباسی برای سرکوبی او لشکر بشام فرستادو