جردیلغتنامه دهخداجردی . [ ] (اِخ ) جردیه . قصبه ای است در جنوب الجزایر (= الجزیره ) از کشور الجزایر. جامه های متعدد و تجارتی رایج دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
جردیجانلغتنامه دهخداجردیجان . [ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نمیور از بخش حومه ٔ شهرستان محلات . این ده چهل تن سکنه دارد و در پانزده هزارگزی جنوب محلات و ده هزارمتری راه شوسه ٔ
جردین قلعهلغتنامه دهخداجردین قلعه . [ ج َ ق َ ع َ ] (اِخ ) از نواحی جوزجان است . رجوع به تاریخ سیستان حاشیه ٔ ص 353 و ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی ص 206 شود.
جردیهلغتنامه دهخداجردیه . [ ] (اِخ ) نام خدمتکار مالک بن ربیت مازنی است . و آن هردو بدست فرستادگان مروان حکم گرفتار شدند. رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 227 شود.
شاه داراب جردیلغتنامه دهخداشاه داراب جردی . [ هَِ ج ِ ] (اِخ ) محمد متخلص به شاه . شاعر است و در دوره ٔ صفویه میزیسته . رجوع به دارابجردی شود.
جردیجانلغتنامه دهخداجردیجان . [ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نمیور از بخش حومه ٔ شهرستان محلات . این ده چهل تن سکنه دارد و در پانزده هزارگزی جنوب محلات و ده هزارمتری راه شوسه ٔ
جردین قلعهلغتنامه دهخداجردین قلعه . [ ج َ ق َ ع َ ] (اِخ ) از نواحی جوزجان است . رجوع به تاریخ سیستان حاشیه ٔ ص 353 و ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی ص 206 شود.
جردیهلغتنامه دهخداجردیه . [ ] (اِخ ) نام خدمتکار مالک بن ربیت مازنی است . و آن هردو بدست فرستادگان مروان حکم گرفتار شدند. رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 227 شود.
شاه داراب جردیلغتنامه دهخداشاه داراب جردی . [ هَِ ج ِ ] (اِخ ) محمد متخلص به شاه . شاعر است و در دوره ٔ صفویه میزیسته . رجوع به دارابجردی شود.