جردونلغتنامه دهخداجردون . [ ] (ع اِ) ج ، جرادین ، به ذال معجمه نیز آمده ؛ نوعی موش بزرگ دشتی خار فرعون .
جادونژادلغتنامه دهخداجادونژاد. [ ن ِ ] (ص مرکب ) منسوب به جادوگر. آنکه از نسل جادو باشد. جادونسب . و رجوع به جادو شود : من از تخمه ٔ ایرج پاک زادوی از تخمه ٔ تور جادونژاد. دقیقی .چو
جادونسبلغتنامه دهخداجادونسب . [ ن َ س َ ] (ص مرکب ) کسی که نسبش به جادو رسد. آنکه نسبش از جادو باشد. جادونژاد. || مجازاً، سحّار. جادوگر : زان نرگس جادونسب جان مرا بگرفته تب خواب مر
جادونگاهلغتنامه دهخداجادونگاه . [ ن ِ ] (ص مرکب ) کنایه از معشوق . صاحب آنندراج آرد: جادونگاه و جادونفس وجادونظر و جادوصنم و جادوسخن از اسماء معشوق است .
جاردونقرهلغتنامه دهخداجاردونقره . [ ] (اِخ ) نام یکی از امیران لشکر اَبَقا که به سیستان حمله کردند و در تاریخ سیستان (ص 450) «دلغره » ضبط شده ، لیکن مرحوم بهار در ذیل همان صفحه بنقل
جرغونلغتنامه دهخداجرغون . [ ج َ ] (اِ) جَرغول . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به جرغول شود.
جادونژادلغتنامه دهخداجادونژاد. [ ن ِ ] (ص مرکب ) منسوب به جادوگر. آنکه از نسل جادو باشد. جادونسب . و رجوع به جادو شود : من از تخمه ٔ ایرج پاک زادوی از تخمه ٔ تور جادونژاد. دقیقی .چو
جادونسبلغتنامه دهخداجادونسب . [ ن َ س َ ] (ص مرکب ) کسی که نسبش به جادو رسد. آنکه نسبش از جادو باشد. جادونژاد. || مجازاً، سحّار. جادوگر : زان نرگس جادونسب جان مرا بگرفته تب خواب مر
جادونگاهلغتنامه دهخداجادونگاه . [ ن ِ ] (ص مرکب ) کنایه از معشوق . صاحب آنندراج آرد: جادونگاه و جادونفس وجادونظر و جادوصنم و جادوسخن از اسماء معشوق است .
جاردونقرهلغتنامه دهخداجاردونقره . [ ] (اِخ ) نام یکی از امیران لشکر اَبَقا که به سیستان حمله کردند و در تاریخ سیستان (ص 450) «دلغره » ضبط شده ، لیکن مرحوم بهار در ذیل همان صفحه بنقل
جرغونلغتنامه دهخداجرغون . [ ج َ ] (اِ) جَرغول . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به جرغول شود.