جرجرلغتنامه دهخداجرجر. [ ج ِ ج ِ ] (ع اِ) نخود. || باقلا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء). باقلای صغیر. (یادداشت مؤلف ).جَرجَر. (منتهی الارب ) (م
جرجرلغتنامه دهخداجرجر. [ ج َ ج َ ] (ع اِ) خرمن کوب آهنی . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || گردون . (مهذب الاسماء). || باقلا. جَرجَر.
جرجرلغتنامه دهخداجرجر. [ ج ِ ج ِ ] (اِ صوت ) در تداول عامه صدای پاره کردن کاغذ. (یادداشت مؤلف ). آواز دریدن کاغذ و جامه ٔ آهاردار. حکایت صوت پاره کردن کاغذ یا جامه . نام آواز د
جرجر مصریلغتنامه دهخداجرجر مصری . [ ج ُ ج ُ رِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باقلی مصری است که ترمس نامند. (فهرست مخزن الادویه ). باقلی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جرجر. (از دزی ). ر
جرجر مصریلغتنامه دهخداجرجر مصری . [ ج ُ ج ُ رِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باقلی مصری است که ترمس نامند. (فهرست مخزن الادویه ). باقلی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جرجر. (از دزی ). ر
جرجرائیلغتنامه دهخداجرجرائی . [ ج َ ج َ ] (اِخ ) محمدبن فضل مکنی به ابوجعفر. از وزرای فاضل و ادیب عباسیان بود. مؤلف تجارب السلف آرد: مردی فاضل و ادیب و ظریف بود و گویند در موسیقی
جرجرایلغتنامه دهخداجرجرای . [ ] (اِخ ) شهرکی است آبادان و بانعمت بعراق بر مشرق دجله . (از حدود العالم ). این موضع در معجم البلدان و تجارب الامم جرجرایا ضبط شده است رجوع به جرجرایا