جرت و قوزفرهنگ انتشارات معین(جِ تُ) (ص مر.) (عا.) سبک سر و بی ادب که به سر و وضع و لباس خود مغرور باشد.
جر و جویلغتنامه دهخداجر وجوی . [ ج َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) راه ناهموار. راه که پر از شکاف و دره باشد : جوی است و جر پرده ٔ عبرت ز دردهاره پر ز جر و جوی و هوا سرد و تیره فام
ظافرلغتنامه دهخداظافر. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن القاسم بن منصوربن عبداﷲبن خلف بن عبدالغنی الجذامی ، مکنی به ابی منصور و معروف به حداد. موطن وی اسکندریه . او شاعری ادیب و نیکوسخن بود.
حزیزیلغتنامه دهخداحزیزی . [ ح ِ ی ی ] (اِخ ) یزیدبن مسلم جرتی . اصل وی از جُرت بود و به حزیز منتقل گشت . مسلم بن محمد صنعانی از وی روایت دارد. و ابن ماکولا وی را یاد کند. (سمعانی
تمشیلغتنامه دهخداتمشی . [ ت َ م َش ْ شی ] (ع مص ) رفتن توش (تبش ) شراب و آنچه بدان ماند در اندامها. (تاج المصادر بیهقی ). برفتن تپش شراب و مانند آن در اندامها، یقال : تمشت فیه ح
ادتلغتنامه دهخداادت . [ ] (اِخ ) صنم کان فیه [ فی المولتان ] من الخشب مغشی بالسختیان الاحمر، فی عینیه یاقوتتان نفیستان و اسمه ادت باسم الشمس و کان یحج الیه من اقصی البلاد و یحم
صفوانلغتنامه دهخداصفوان . [ ص َ ] (اِخ ) ابن ادریس ابراهیم بن عبدالرحمان بن عیسی التجیبی مکنی به ابی بکر. یاقوت آرد: وی ادیبی کاتب و شاعری سریعالخاطر بود. او از پدرخود و از قاضی