جرتلغتنامه دهخداجرت . [ ج ُ ] (اِخ ) دهی است بصنعا. (منتهی الارب ). قریه ای است از قرای صنعا به یمن . (از معجم البلدان ). این کلمه را بفتح و کسر جیم و همچنین جرث بثاء نیز ضبط ک
جرطلغتنامه دهخداجرط. [ ج َ رَ ] (ع مص ) بگلو درماندن طعام . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (ازمتن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). یا درست آن خَرَط با خاء معجمه اس
جرت و قوزفرهنگ انتشارات معین(جِ تُ) (ص مر.) (عا.) سبک سر و بی ادب که به سر و وضع و لباس خود مغرور باشد.
جرت غوزلغتنامه دهخداجرت غوز. [ ج ِ غ َ / غ ُ ] (ص مرکب ) در اصطلاح قزوینیان ، آن که بعجله و بی ترتیب کار کند و سخن گوید. مردمی سبک عقل و شتابنده در کارها. آنکه کارهای ناشیانه کند.
جرترود لوتلیان بللغتنامه دهخداجرترود لوتلیان بل . [ جْرج ِ ل ُ ب ِ ] (اِخ ) بانوی مستشرق انگلیسی (1868 - 1926 م .) که دیوان حافظ را به انگلیسی ترجمه کرده و مقدمه ٔ قابل تحسینی بر آن نوشته و
جرترودلغتنامه دهخداجرترود. [ ] (اِخ ) دو تن از قدیسه های دین مسیح بدین نام شهرت دارند، یکی در قرن هفتم میلادی میزیسته و دیگری در اوئل قرن چهاردهم میلادی در گذشته است . رجوع به قام
جرتودهلغتنامه دهخداجرتوده . [ ج َ دَ / دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج ازبخش حومه ٔ شهرستان قوچان . این ده در بیست و چهار هزارگزی شمال باختری قوچان و هشت هزارگزی جنوب
جرتیلغتنامه دهخداجرتی . [ ج ُ ] (اِخ ) یزیدبن مسلم صنعانی که او را حزیزی نیز گویند.وی از مسلم بن محمد روایت کند. (از معجم البلدان ).