جرایدلغتنامه دهخداجراید. [ ج َ ی ِ ] (ع اِ) جرائد. ج ِ جریدة. دفاتر و امثال آن : وچون فتنه ٔ محمد الامین و قتل و افساد افتاد جمله جراید در غارت ببردند و بسوختند، پس چون مأمون در
دفتر گلچینscrapbookواژههای مصوب فرهنگستاندفتری برای چسباندن بریدة جراید یا تصاویر بهمنظور جمعآوری و نگهداری
جریدهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [جمع: جراید] روزنامه؛ مجله.۲. [جمع: جراید] [قدیمی] کتاب؛ صحیفه؛ دفتر.۳. [قدیمی] دفتر ثبت مسائل مالی لشکر و حکومت: ◻︎ عرض با جریده به نزدیک شاه / بیامد، بیاور