جرامیزلغتنامه دهخداجرامیز. [ ج َ ] (اِخ ) بنو جَرانیز؛ نام بطنی است که ایشان را جرامیز گویند. (از منتهی الارب ).
جرامیزلغتنامه دهخداجرامیز. [ ج َ ] (اِخ ) موضعی است به یمامه . (معجم البلدان ) : تحمل من ذات الجرامیز اهلهاو قلص عن نهی القرینة حاضره تربعن روض الحزن حتی تعاورت سهام السفا قریانه
جرامیزلغتنامه دهخداجرامیز. [ ج َ ] (ع اِ) ج ِ جرموز، به معنی گرگ بچه ٔ نر. (از منتهی الارب ). || گویا ج ِ جرموز به معنی حوض کوچک است . حوضچه . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). |
جرامزلغتنامه دهخداجرامز. [ ج َ م ِ ] (ع اِ) دست و پاهای وحشی و بدن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : ضم الثور جرامزه ؛ ای قوائمه . (اقرب الم
جرامینلغتنامه دهخداجرامین . [ ] (اِ) چراگاه علف باشد. (فرهنگ اسدی ) : بماندم اینجا بیچاره راه گم کرده نه آب با من یک شربه نه جرامینا. بهرامی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).رجوع
جورآمیزیassortative matingواژههای مصوب فرهنگستانروشی که در آن جفتها براساس تشابهات و تفاوتهای رخنمودی و ژننمودی معین برای آمیزش انتخاب میشوند
جابیزلغتنامه دهخداجابیز. (اِ) کمند باشد و عرب مقود خواند. (ملحقات برهان ). || مفسد و غماز. (ملحقات برهان ). کلمه ای است جعلی (منحوت )،بمعنی دلال میان مرد و زن ، دشنامی است شبیه ب
جارمینیلغتنامه دهخداجارمینی . (اِخ ) محمدبن علی . از علما میباشد. او راست : الاشارات و التنبیهات در علم معانی .وی بسال 729 هَ .ق . درگذشت . (قاموس الاعلام ترکی ).
جرموزلغتنامه دهخداجرموز. [ ج َ ] (اِخ ) بنو جرموز. نام بطنی است که ایشان را جرامیز گویند. (آنندراج ). نام بطنی از تازیان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد):قل للمه
جرموزلغتنامه دهخداجرموز. [ ج ُ ] (ع اِ) حوضچه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حوض خرد. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ) (از آنندراج ) حوضی . که در بیابان نباشد یا باغی که دیوارهای بلن
جرامزلغتنامه دهخداجرامز. [ ج َ م ِ ] (ع اِ) دست و پاهای وحشی و بدن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : ضم الثور جرامزه ؛ ای قوائمه . (اقرب الم
جرامینلغتنامه دهخداجرامین . [ ] (اِ) چراگاه علف باشد. (فرهنگ اسدی ) : بماندم اینجا بیچاره راه گم کرده نه آب با من یک شربه نه جرامینا. بهرامی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).رجوع
جرموقلغتنامه دهخداجرموق . [ ج ُ ] (ع اِ) نوعی از کفش که بالای موزه پوشند و به فارسی خرکش گویند. (از المعرب جوالیقی ص 94). (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خرکش . (مهذب ا