جراسکلغتنامه دهخداجراسک . [ ج َ س َ ] (اِ) جانوری باشد سبزرنگ و شبیه به ملخ و در تابستان در میان سبزه زارها میباشد و بانگ و صدای طولانی میکند. (برهان قاطع) (آنندراج ). جرواسک . (
جاسک کهنهلغتنامه دهخداجاسک کهنه . [ ک ُ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش جاسک شهرستان بندرعباس . واقع در 6 هزارگزی شمال جاسک سر راه مالرو میناب و جاسک ، موقعیت جغرافیایی : محل
جاسکلغتنامه دهخداجاسک . (اِخ ) بندری مرکز بخش جاسک شهرستان بندرعباس است . در 300 هزارگزی جنوب خاوری بندرعباس کنار دریای عمان واقع است و آن در ساحل و گرمسیر است . سکنه آن 3115 تن
جاسکلغتنامه دهخداجاسک . (اِخ ) طائفه ای از طوائف ناحیه ٔ مکران که شامل هزار خانوار است . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 101).
جاسکلغتنامه دهخداجاسک . (اِخ ) نام یکی از بخشهای پنجگانه ٔ شهرستان بندرعباس و واقع در جنوب خاوری آن شهرستان است . حدود آن بشرح زیر است : از شمال به بخش کهنوج و ازخاور به شهرستان
جراسیالغتنامه دهخداجراسیا. [ ج َ ] (معرب ، اِ) مصحف و معرب کلمه ٔ یونانی خراسیا وجمع کلمه ٔ یونانی خراسیون که به لاتینی سراسیا تلفظ میشود و به معنی گیلاس است . جراسیا؛ هی القراصیا
جرواسکلغتنامه دهخداجرواسک . [ ج َ / ج ُ س َ ] (اِ) نام جانوری است شبیه به ملخ اما کوچکتر از ملخ باشد و پیوسته بانگ و آواز دراز کند و به عربی صرار گویند. (برهان ). جانورکی است شبیه
چرخ ریسکلغتنامه دهخداچرخ ریسک . [ چ َ س َ ] (اِ مرکب ) جانوری است شبیه به ملخ و کوچکتر از او و بالهای او در زیر کاسه ٔ پشت او میباشد و پیوسته فریاد میکند خصوصاً شبها بیشتر. (برهان )
گوزدهلغتنامه دهخداگوزده . [ دَ / دِ ] (اِ) نوعی از صمغ باشد که رنگ آن به سرخی زند و از بوته ٔ خاری حاصل شودکه آن را جهودانه میگویند، و به عربی عنزروت خوانند، و به فتح زای فارسی ه
جزدلغتنامه دهخداجزد. [ ج َ ] (اِ) جانوری باشد شبیه به ملخ و بعضی گویند شبیه به جُعَل است که در صحراها وعلف زارها بانگ طولانی کند و عربان صرار خوانند. (برهان ). جانوری شبیه به م
جاسک کهنهلغتنامه دهخداجاسک کهنه . [ ک ُ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش جاسک شهرستان بندرعباس . واقع در 6 هزارگزی شمال جاسک سر راه مالرو میناب و جاسک ، موقعیت جغرافیایی : محل