جراب الدولةلغتنامه دهخداجراب الدولة. [ ج ِ بُدْ دَ / دُو ل َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن علویه سیستانی . رجوع به احمدبن محمد علویه شود.
جرابلغتنامه دهخداجراب . [ ج ُ ] (اِخ ) نام آبی است . (منتهی الارب ). آبی است به مکه . (شرح قاموس ).اسم آبی است . و گویند نام چاهی است در مکه ٔ قدیم :سقی اﷲ امواها عرفت مکانهاجُر
جرابلغتنامه دهخداجراب . [ ج ِ ] (اِخ ) لقب یعقوب بن ابراهیم بن بزاز محدث است . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ).
جرابلغتنامه دهخداجراب . [ ج َ ] (ع اِ) لغتی است در جِراب بنابرآنچه عیاض نقل کرده است . (از شرح قاموس ) (ازمنتهی الارب ) (از قطر المحیط). رجوع به جِراب شود.
جرابلغتنامه دهخداجراب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن کعب . از یاران حکم بن طفیل است . رجوع به عقد الفرید ج 6 ص 26 شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد سجستانی جراب الدوله . رجوع به احمدبن محمدبن علویه ... شود.
ابوالعباسلغتنامه دهخداابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) جراب الدوله ریح . احمدبن محمدبن علوجه ٔ سیستانی . رجوع به احمد... شود.
محتمل الضدینلغتنامه دهخدامحتمل الضدین . [م ُ ت َ م َ / م ِ لُض ْ ض ِدْ دَ ] (ع ص مرکب ) چیزی که دارای دو معنی ضد هم باشد. (از ناظم الاطباء). || در اصطلاح علمای بدیع صنعت توجیه را نامند.
ریحلغتنامه دهخداریح . (اِخ ) لقب احمدبن محمدبن علوجه ٔ (یا علویه ) سیستانی ، مکنی به ابوالعباس و معروف به جراب الدوله . (یادداشت مؤلف ). رجوع به احمدبن محمد... شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علویه ٔ سیستانی ، مکنی به ابوالعباس و ملقب بریح و هم ملقب بجراب الدولة. وی طنبوری و بذله گو و ظریف و خوش دعابه است و به ایام م