جراءةلغتنامه دهخداجراءة. [ ج ُ ءَ ] (ع مص ، اِمص ) دلیری .(دهار) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جرأت . جسارت . دل .جگر. یارا. رجوع به جرأت شود. دلیر شدن . (دهار) (از اقرب الموارد).
جرائةلغتنامه دهخداجرائة. [ ج َ ءَ ] (ع اِمص ) دلیری . (شرح قاموس ) (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). جُرَه . جُرا. جَرائیَّة. جَرایة. و اخیر نادر است . (منتهی الارب ) (شرح قاموس ) (ن
جراءلغتنامه دهخداجراء. [ ج َ ] (ع اِ) جَرّا، جَرّاء. رجوع به کلمات فوق شود. || کودکی دختران . (منتهی الارب ). || فتوت . (از اقرب الموارد). جِراء.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ک
جراءلغتنامه دهخداجراء. [ ج َرْ را ] (ع اِ) بخاطر. فعلت ُ من جرأک ؛ یعنی کردم از بهرتو. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و مصراع زیر: «امن جرائنا صرتم عبیداً». ب
جراءلغتنامه دهخداجراء. [ ج ِ ] (ع اِ) کودکی دختران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فتوت . (اقرب الموارد). جَراء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جراء شود. || ج ِ جَرو و
جراءلغتنامه دهخداجراء. [ ج ُ ] (ع اِ) دلیری . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و آن را جُرَة و جَراءَة و جَرائیَّه و جَرایة نیز گویند و اخیر نادر است . (منتهی الارب ). و رجوع به ج
جرارهفرهنگ انتشارات معین(جَ رِّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوعی از عقرب زرد و درشت که دُمش را برزمین می کشد و زهر شدیدی دارد. 2 - کنایه از: زلف معشوق .
جرائیةلغتنامه دهخداجرائیة. [ ج َ ئی ی َ ] (ع اِمص ) جَراءة. دلیری . (منتهی الارب ) (شرح قاموس ). رجوع به جراءة شود. || کودکی دختران . (منتهی الارب ). رجوع به جراء شود.
جراءلغتنامه دهخداجراء. [ ج ُ ] (ع اِ) دلیری . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و آن را جُرَة و جَراءَة و جَرائیَّه و جَرایة نیز گویند و اخیر نادر است . (منتهی الارب ). و رجوع به ج
جریلغتنامه دهخداجری ٔ. [ ج َ ] (ع ص ) مرد دلاور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از جُراءَة. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). شجاع ، متهور. (از اقرب الموارد). ج ، اَج
دالتلغتنامه دهخدادالت . [ دال ل َ ] (ع اِمص ) گستاخی . (دهار). اسم است ادلال را ای ، ما تدل به علی حمیمک . قال فی الغریبین هو شبه جراءة علیه . (منتهی الارب ) : دالت صحبت ... بدا
دالةلغتنامه دهخدادالة. [ دال ْل َ ] (ع اِمص ) دالت . اسم است اِدلال را، ای ما تدل به علی حمیمک . قال فی الغریبین : هو شبه جراءة علیه . (منتهی الارب ). رجوع به دالت شود. || ناز ک