جدل کردنلغتنامه دهخداجدل کردن . [ ج َ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مباحثه نمودن . (ناظم الاطباء). یک و دو کردن . (یادداشت مؤلف ). محاجه کردن . بحث کردن . جنگ کردن . منازعه نمودن . (ناظم
جدللغتنامه دهخداجدل . [ ج َ دَ ] (ع اِمص ) خصومت ، اسم است جدال را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سختی دشمنی . (از شرح قاموس ). سختی و لداد در خصومت . (از قطر المحیط). پیکار.
جدللغتنامه دهخداجدل . [ ج َ ] (ع مص ) محکم تافتن رسن را. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). محکم تافتن . (تاج المصادر بیهقی ). استوار کردن تابیدن چیزی را. (شرح قام
جدللغتنامه دهخداجدل . [ج ِ ] (ع اِ) نره ٔ سخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).ذکر سخت . (شرح قاموس ). || استخوان میان کاواک دست و پا. [ قلم ] . (منتهی الارب ). استخوان مغزدار د
جدللغتنامه دهخداجدل . [ ج ُ دُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جدیل . (منتهی الارب ) (المنجد). ریسمان تافته شده از چرم یا مو در گردن شتر یا ناقه . (لسان ، از ذیل اقرب الموارد).- جدل الانسان
بحث کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. جدل کردن، گفتگو کردن، مباحثه کردن، محاوره کردن، مذاکره کردن، مناظره کردن ۲. حفر کردن، کندن
مجادله کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. نزاع کردن، جنگیدن، ستیزیدن، دعوا کردن، ستیز کردن ۲. جدل کردن، مباحثه کردن ۳. دشمنی کردن، خصومت ورزیدن
محاجه کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. استدلال کردن، مباحثه کردن، حجت آوردن ۲. جدل کردن، بگومگو کردن ۳. خصومت ورزیدن، دشمنی کردن