جدشلغتنامه دهخداجدش . [ ج َ ] (ع مص ) اراده ٔ گرفتن کردن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). اراده ٔ گرفتن چیزی کردن . (از ناظم الاطباء). گرداندن چیزی برای گرفتن آن .
جدشلغتنامه دهخداجدش . [ ج َ دَ ] (ع اِ) زمین درشت . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). ج ، اَجداش . (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (آنندراج ) (قطر المحیط).
جدا افتادنلغتنامه دهخداجدا افتادن . [ ج ُ اُ دَ ] (مص مرکب ) دور افتادن . جدا ماندن . دور ماندن : میکند از دیده ٔ یعقوب روشن خانه راتا ز یوسف بوی پیراهن جدا افتاده است .صائب (از آنندر
جدا داشتنلغتنامه دهخداجدا داشتن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) دور داشتن . منفرد ساختن . تنها داشتن : چون یقینی که همه از تو جدا خواهد ماندزو هم امروز بپرهیز و همیدار جداش . ناصرخسرو. || م
جدا ساختنلغتنامه دهخداجدا ساختن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) جدا کردن . مجزی ساختن . تفریق . عَضو. تَعضیة. (منتهی الارب ) : کعبه را هرکس که از میخانه میسازد جدالفظ را از معنی بیگانه میسا
جدا سوختنلغتنامه دهخداجدا سوختن . [ ج ُ ت َ ](مص مرکب ) سوا سوختن . دور از هم سوختن : روزی که دل ز جان شود و جان ز تن جداهر یک جدا ز عشق تو سوزند و من جدا.فغانی شیرازی (از ارمغان آصف
جدالغتنامه دهخداجدا. [ ج َ ] (ع اِ) باران که عام بود. (مهذب الاسماء). باران عام یا باران بسیار و بیحد. (منتهی الارب ). باران عام یا بارانی که پایانش معلوم نباشد. (از اقرب الموا
تیمورقاآنلغتنامه دهخداتیمورقاآن . [ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) پسر جمکیم و نوه ٔ قبلا قاآن که پس از درگذشت جدش به حکومت ختای رسید، و نامش را اولجای توقاآن گرداندند. رجوع به حبیب السیر چ خیام
زاهریلغتنامه دهخدازاهری . [ هَِ ری ی ] (اِخ ) حسن بن یعقوب بن سکن مکنی به ابوعلی و منسوب به جدش زاهری بخاری است و از ابوبکر اسماعیلی و دیگران روایت دارد. (تاج العروس ). سمعانی آر
سینالغتنامه دهخداسینا. (اِخ ) نام پدر شیخ ابوعلی و بعضی گفته اند نام جدشیخ ابوعلی است و بعضی گویند لقب شیخ ابوعلی است . (برهان ). نام جد بوعلی . (غیاث اللغات ) (فرهنگ رشیدی ).نا
تبارزهلغتنامه دهخداتبارزه .[ ت َ رِ زَ / زِ ] (اِ) مردمان شهر تبریز. (ناظم الاطباء). جمعِ برساخته ٔ تبریزی : ... جدش [ میرزا معصوم ] از کدخدایان معتبر تجار بود چنانچه در میان تجار