جدرلغتنامه دهخداجدر. [ ج َ ] (اِ) شترماده ٔ چهارساله راگویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شتر چهارساله . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) : چگونه جدری جدری کجا ز پستانش هنوز هیچ ل
جدرلغتنامه دهخداجدر. [ ج َ ] (اِخ ) ذو جدر؛ چراگاهی است بر شش میل از مدینه در ناحیه ٔ قبا. آن ناحیه مخصوص شتران حضرت رسول (ص ) بود که مورد هجوم و غارت شد. (مراصد الاطلاع ).
جدرلغتنامه دهخداجدر. [ ج َ دَ ] (اِخ ) دهی است میان حمص و سلمیه که خمر جدری بدان منسوب است . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ) : کأننی شارب یوم استبد بهم من قَرقَف ضمنتها حمص
جدرلغتنامه دهخداجدر. [ ج َ دَ ] (ع اِ) گره گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گره گوشت ، خواه خلقی باشد یا از زدن یا از زخم . (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). جَدره و جُدره یکی ا
جدرلغتنامه دهخداجدر. [ ج َ دَ ](ع مص ) برگ آوردن و گرفتن درخت انگور. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). الکرم هم ّ بالایراق . (قطر المحیط). نزدیک رسیدن درخت انگور ببرگ آوردن است . (
جدرهلغتنامه دهخداجدره . [ ج ِ رَ ] (ع اِ) یکی از جدر که به معنی گیاهی است . (از منتهی الارب ) (قطر المحیط).
جدرةلغتنامه دهخداجدرة. [ ] (اِخ ) نام موضعی است در غربی جبل که دارای معادنی است . رجوع به الجماهر ص 271 شود.
جدرانلغتنامه دهخداجدران . [ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جدر به معنی دیوار. (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (غیاث اللغات ). رجوع به جدر شود. ج ِ جدار. (ترجمان عادل ).
جدریلغتنامه دهخداجدری . [ ج َ دَ ] (ص نسبی ) منسوب بقریه ٔ جدر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). این نسبت قیاسی است وبرخلاف قیاس جیدری نیز آمده است . (از تاج العروس ).
جدرهلغتنامه دهخداجدره . [ ج ِ رَ ] (ع اِ) یکی از جدر که به معنی گیاهی است . (از منتهی الارب ) (قطر المحیط).
جدرانلغتنامه دهخداجدران . [ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جدر به معنی دیوار. (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (غیاث اللغات ). رجوع به جدر شود. ج ِ جدار. (ترجمان عادل ).
جدریلغتنامه دهخداجدری . [ ج َ دَ ] (ص نسبی ) منسوب بقریه ٔ جدر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). این نسبت قیاسی است وبرخلاف قیاس جیدری نیز آمده است . (از تاج العروس ).
جدرةلغتنامه دهخداجدرة. [ ج َ دَ رَ ] (ع اِ) گره گوشت از خلقت باشد یا از زدن یا از زخم . (آنندراج ). یکی جَدَر. (منتهی الارب ). رجوع به جدر شود.