جداییلغتنامه دهخداجدایی . [ ج ُ ] (اِخ ) لطفعلی بیگ آذر آرد: از حالش چیزی معلوم نشده و بغیر از این دو سه شعر از اشعارش چیزی بنظر نرسیده است :به پیش شمع اگر پروانه سوزد نیست دشوار
جداییلغتنامه دهخداجدایی . [ ج ُ ] (حامص ) دوری و مفارقت .(فرهنگ نظام ). تنهائی . بعد. هجر. فراق : ز بیم جداییش گریان شدندچو بر آتش تیز بریان شدند. فردوسی .از ایران و توران جدایی
جداییفرهنگ مترادف و متضاد۱. دوری، فراق، فرقت، مفارقت، مهجوری، هجر، هجران ۲. طلاق ۳. انفکاک ۴. انفصال، برش، قطع ≠ وصال، وصل
جداییدیکشنری فارسی به انگلیسیbreakaway, disengagement, dissociation, disunion, divergence, divorce, estrangement, secession, separateness, separation, sequestration, split
هجرلغتنامه دهخداهجر. [ هََ ] (ع اِمص ) جدایی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). ضد وصل . قطیعة. (معجم متن اللغة). بُعد. انقطاع . فراق . دوری . افتراق . هجران .
دوردستلغتنامه دهخدادوردست . [ دَ ] (ص مرکب ) کنایه است از چیزی که رسیدن به آن مشکل باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). (از لغت محلی شوشتر) : و کار اصل ض
بی هنریلغتنامه دهخدابی هنری . [ هَُ ن َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی هنر. بی وقوفی . ناکارآزمودگی . (ناظم الاطباء). || بی مایگی و بی کمالی . فقد فضیلت و کمال . بی کمالاتی : چون
اطیطلغتنامه دهخدااطیط. [ اَ ] (ع مص ،اِ) اطیط شتر؛ ناله کردن آن . (از اقرب الموارد). بانگ شتر بزاری . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ناله کردن شتران از ماندگی یا از جدایی بچه یا