جدا شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت دن، گسستن، قاطی نشدن، سوا شدن، بریدن، پاره شدن، بریده شدن، چاک خوردن، قطع شدن، دور افتادن دوری جستن، اجتناب کردن ازهم دور شدن، منشعب شدن راه را کج کردن، منحرف شدن متلاشی شدن، تجزیه شدن عازم شدن پاشیدن، آب انداختن، ازهم پاشیدن، پخش بودن برگشتن، پس زدن طلاق گرفتن پوست انداختن پخش شدن، افتا
جدا شدنلغتنامه دهخداجدا شدن . [ ج ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گسیخته شدن . منفصل شدن . (ناظم الاطباء). بریده شدن . قطع شدن . دورافتادن . اِنفکاک . فُصول . (ترجمان عادل ). اِنفصال . انزال . بَین . بَینونَة. تَزَیﱡل . تفرّق . تباین . فَصل . تغرّب . اِنقضاف . مُباینت . مُزایلة. (از منتهی الارب ) <span cl
جدا شدنلغتنامه دهخداجدا شدن . [ ج ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گسیخته شدن . منفصل شدن . (ناظم الاطباء). بریده شدن . قطع شدن . دورافتادن . اِنفکاک . فُصول . (ترجمان عادل ). اِنفصال . انزال . بَین . بَینونَة. تَزَیﱡل . تفرّق . تباین . فَصل . تغرّب . اِنقضاف . مُباینت . مُزایلة. (از منتهی الارب ) <span cl