جحیشلغتنامه دهخداجحیش . [ ج ُ ح َ ] (ع اِ مصغر) کره خر کوچک . (ناظم الاطباء). مصغر جَحْش . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از قطر المحیط). و رجوع به جحش شود.- امثال : عش یا جُحیش
جحیشلغتنامه دهخداجحیش .[ ج َ ] (ع اِ) کرانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شق . جانب . (از قطر المحیط). || ناحیه . (منتهی الارب ) (قطر المحیط). || (ص )تنها. الفرید
جحاشلغتنامه دهخداجحاش . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن ثعلبه . پدر قبیله ای است از غطفان . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
جحاشلغتنامه دهخداجحاش . [ ج ِ ] (ع مص ) زحمت دادن . || کوشش نمودن . (از منتهی الارب ). و رجوع به جحاس شود. || مدافعت کردن کسی را از خویشتن و دیگران . (از اقرب الموارد) (منتهی ال
جحاشرلغتنامه دهخداجحاشر. [ ج ُ ش ِ ](ع ص ) فربه گرداندام . || سطبرمفاصل . || بزرگ خلقت . || اسبی که استخوان پهلوی آن کوتاه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل
جحاشللغتنامه دهخداجحاشل . [ ج ُ ش ِ ] (ع ص ) سبک سریع. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). السریع الخفیف . (ذیل اقرب الموارد).
زبیدلغتنامه دهخدازبید. [ زُ ب َ ] (اِخ ) از عشائر حله است . گویند اصل آن از یمن است . محل سکونت این عشیره ،منطقه ای است میان مسیب و حله و بخشی از آن نیز بر کنار نهر دجلة سکونت د
طرابلس شاملغتنامه دهخداطرابلس شام . [ طَ ب ُ ل ُ س ِ ](اِخ ) مؤلف قاموس الاعلام گوید: نام قضائی است در ولایت بیروت و عبارت است از قسم جنوب غربی سنجاق ، از طرف شمال و شرق با قضای عکام
غریبلغتنامه دهخداغریب . [ غ َ ] (ع ص ) هر چیزی نادر و نو.(منتهی الارب ) (آنندراج ). نادر. (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). عجیب و نادر. (فرهنگ نظام ). شگفت . عجیب و غیر مأنوس . (
جحاشلغتنامه دهخداجحاش . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن ثعلبه . پدر قبیله ای است از غطفان . (منتهی الارب ) (آنندراج ).