جهضلغتنامه دهخداجهض . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) بچه ٔ سقطشده . جهیض . مجهض . (اقرب الموارد). رجوع به جهیض شود.
جهزلغتنامه دهخداجهز. [ ج َ ] (ع مص ) کشتن خسته را. (آنندراج ). کشتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جحظه ٔ برمکیلغتنامه دهخداجحظه ٔ برمکی . [ ج َ ظَ ی ِ ب َ م َ ](اِخ ) احمدبن جعفربن موسی بن یحیی بن خالدبن برمک ، مکنی به ابوالحسن . شاعری است . رجوع به احمدبن جعفربن موسی بن یحیی بن خال
جحظملغتنامه دهخداجحظم . [ ج َ ظَ ] (ع ص ، اِ) مرد برآمده بزرگ چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به معنی جاحظ و میم آن زائد است . (از اقرب الموارد). رجوع به جاحظ شو
جحدلغتنامه دهخداجحد. [ ج ُ ] (ع مص ) انکار کردن شی ٔ است با علم به آن . (از کشاف اصطلاحات فنون ). و رجوع به جَحد شود.
جحدبلغتنامه دهخداجحدب . [ ج َ دَ ] (اِخ ) ابن جرعب ، مکنی به ابوالصلت . نسّاب است . (از منتهی الارب ).
جحظه ٔ برمکیلغتنامه دهخداجحظه ٔ برمکی . [ ج َ ظَ ی ِ ب َ م َ ](اِخ ) احمدبن جعفربن موسی بن یحیی بن خالدبن برمک ، مکنی به ابوالحسن . شاعری است . رجوع به احمدبن جعفربن موسی بن یحیی بن خال
جحظملغتنامه دهخداجحظم . [ ج َ ظَ ] (ع ص ، اِ) مرد برآمده بزرگ چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به معنی جاحظ و میم آن زائد است . (از اقرب الموارد). رجوع به جاحظ شو
ابوالحسنلغتنامه دهخداابوالحسن . [ اَبُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) کنیت جحظه احمدبن جعفربن موسی بن خالدبن برمک . رجوع به جحظه ابوالحسن احمد... شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن جعفربن موسی بن یحیی بن خالدبن برمک معروف به جحظه و مکنی به ابوالحسن . ابن خلکان آرد: ابوالحسن احمدبن جعفربن موسی بن یحیی بن خالدبن بر
پلغیدنلغتنامه دهخداپلغیدن . [ پ ُ ل ُغ ْ غی دَ ] (مص ) پلقیدن . بیرون جستن و برجستن و برآمدن و بیرون خزیدن چیزی چنانکه تیرک دیگ جوشان و چشم در بعض بیماریها. بیرون آمدن چیزی از جای