جحشلغتنامه دهخداجحش . [ ج َ ] (اِخ ) پدر زینب زوجه ٔ رسول (ص ) است . مؤلف الاصابة آرد: جحش بن رئاب اسدی پدر ابی احمد است . ابن حبان گوید:او را با پیغمبر صحبتی است و جعابی او و
جحشلغتنامه دهخداجحش . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است به خابور. (منتهی الارب ). در معجم البلدان جحشیة ضبط شده است . در تاج العروس نیز جحشیة صحیح دانسته شده . رجوع به جحشیة شود.
جحشلغتنامه دهخداجحش . [ج َ ] (ع اِ) خرکره . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). || آهوبچه . (از اقرب الموارد). || آهو. (منتهی الارب ) (آنندر
جهشدیکشنری فارسی به انگلیسیbob, bolt, bounce, bound, gush, hop, jump, leap, skip, spring, spurt, vault, wince
جهشلغتنامه دهخداجهش . [ ج َ هَِ ] (اِمص ) از جستن ، جهیدن . پرش : سر بجهد چونکه بخواهد شکست وین جهش امروز در این خاک هست . نظامی . || سرشت و خلقت و طبیعت . (برهان ) (انجمن آرای
جهشلغتنامه دهخداجهش .[ ج َ ] (ع مص ) زاریدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آماده ٔ گریستن شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آغاز کردن به گریستن . (تاج المصادر بیه
جحشرلغتنامه دهخداجحشر. [ ج َ / ج ُ ش َ ] (ع ص ، اِ) فربه ای گرداندام ستبرمفاصل بزرگ خلقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ذیل اقرب الموارد). || اسبی که استخوان پهلوی آن کوتاه باشد.
جحشرةلغتنامه دهخداجحشرة. [ ج َ ش َ رَ ] (ع ص ، اِ) مؤنث جَحشَر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به جحشر شود.
جحشللغتنامه دهخداجحشل . [ ج َ ش َ ] (ع ص ) سبک سریع. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
جحشملغتنامه دهخداجحشم . [ ج َ ش َ ] (ع ص ، اِ) شتر تهیگاه برآمده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). البعیر المنتفح الجنبین . (ذیل اقرب الموارد).
جحشرلغتنامه دهخداجحشر. [ ج َ / ج ُ ش َ ] (ع ص ، اِ) فربه ای گرداندام ستبرمفاصل بزرگ خلقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ذیل اقرب الموارد). || اسبی که استخوان پهلوی آن کوتاه باشد.
جحشةلغتنامه دهخداجحشة. [ ج َش َ ] (ع اِ) پشمی که بر دست پیچیده ریسند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || مؤنث جحش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خرکره ٔ ماده . (آنن
جحشیلغتنامه دهخداجحشی . [ ج َ ] (اِخ ) سعیدبن عبدالرحمان بن جحش از فرزندان بنوجحش . وی از سائب بن یزید روایت کند و معمر از او روایت دارد. (از لباب الانساب ).
جحشیةلغتنامه دهخداجحشیة. [ ج َ شی ی َ ] (اِخ ) نام قریه ٔ بزرگ شهرمانندی است از قراء خابور که فاصله ٔ بین آن و مجدل در حدود چهار میل است .ظاهراً نسبت آن به مردی است بنام جحش . (ا