جحدملغتنامه دهخداجحدم . [ ج َ دَ ] (اِخ ) ابن فضالة الجهنی . ابن مندة از طریق فرزندان مترجم روایت کند که بخدمت رسول (ص ) رسید و حضرت در حق وی دعا کرد ولی در سند روایت اشخاص مجهو
جحدملغتنامه دهخداجحدم . [ ج َ دَ ] (اِخ ) غیرمنسوب و صحابی است . (از منتهی الارب ). او را با نبی اکرم (ص ) صحبتی بوده است . و روایت کند که رسول (ص ) گفت : «هرکس گوسفند خود را بد
جحدملغتنامه دهخداجحدم . [ ج َ دَ ](اِخ ) حمسی . درباره ٔ او روایتی نقل شده که بخدمت رسول (ص ) آمد و حضرت در حق وی دعا کرد. ممکن است این شخص همان جحدم جهنی باشد و روایت مذکور از
جحدملغتنامه دهخداجحدم .[ ج َ دَ ] (اِخ ) جذیمی . از طایفه ٔ بنی جذیمه است . اموی در المغازی از ابن اسحاق آرد: وی از مردم بنی جذیمه است که به اسلام درآمدند. واقدی گوید: او از کسا
جحدمةلغتنامه دهخداجحدمة. [ ج َ دَ م َ ] (اِخ ) غیرمنسوب است . ابوجناب از آباد بنقل از تجرید ذهبی گوید او را صحبت و روایتی است . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة قسم اول و چهارم ش
ام جحدملغتنامه دهخداام جحدم . [ اُم ْ م ِ ج َ دَ ] (اِخ )نام موضعی است در یمن . رجوع به معجم البلدان شود.
جحدمةلغتنامه دهخداجحدمة. [ ج َ دَ م َ ] (اِخ ) غیرمنسوب است . ابوجناب از آباد بنقل از تجرید ذهبی گوید او را صحبت و روایتی است . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة قسم اول و چهارم ش
ام جحدملغتنامه دهخداام جحدم . [ اُم ْ م ِ ج َ دَ ] (اِخ )نام موضعی است در یمن . رجوع به معجم البلدان شود.
غمیصاءلغتنامه دهخداغمیصاء. [ غ ُ م َ ] (اِخ ) جایی است در بادیه ٔ عرب نزدیکی مکه که مسکن بنی جذیمةبن عامربن عبدمناةبن کنانه بود. خالدبن ولید در عام الفتح گروه بسیاری از ایشان را ک
دویدنلغتنامه دهخدادویدن . [ دَ دَ ] (مص ) رفتن با تعجیل بسیار. شتابان رفتن . تاختن . (از ناظم الاطباء). اخرار. ساو. زکیک . قرضبة. قحص . افاجة. فندسة. کودءة. هبذ. کعسبة. تعی . جظ.