جالیسرلغتنامه دهخداجالیسر. [ س َ ] (اِخ ) نام قریه ای است در افغانستان . رجوع به تاریخ شاهی ص 62 شود.
جلیسلغتنامه دهخداجلیس . [ ج َ ] (اِخ ) حسین بن موسی بن هبةاﷲ دینوری نحوی لغوی مکنی به ابوعبداﷲ از دانشمندان است . او راست کتاب ثمارالصناعة در علم صرف و نحو و ادبیات . (روضات الج
جالیسرلغتنامه دهخداجالیسر. [ س َ ] (اِخ ) نام قریه ای است در افغانستان . رجوع به تاریخ شاهی ص 62 شود.
مصاحبفرهنگ مترادف و متضادجلیس، دمخور، دوست، رفیق، صحابه، قرین، محشور، معاشر، مقترن، مقرب، مونس، ندیم، همخوابه، همدم، همصحبت، همنشست، همنشین، یار
همصحبتفرهنگ مترادف و متضادجلیس، مصاحب، معاشر، مقترن، ندیم، همداستان، همدم، همراز، همسخن، همکلام، همگفت، همنشین، یار