جبیلغتنامه دهخداجبی . [ ج ِ با ] (ع مص ) بزور و خشونت و تهدید دریافت کردن چیزی را. (از دزی ). و رجوع به جبا شود.
جبی ندلغتنامه دهخداجبی ند. [ ج َن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش حومه ٔ سراسکند شهرستان تبریز. این ده در سی وپنج هزارگزی باخترسراسکند و دوازده هزارگزی خط آهن مراغه بمیان
جبیبلغتنامه دهخداجبیب . [ ج ُ ب َ ](اِخ ) ابن الحارث . محدث است . ابن السکن او را ذکر کرده و گوید: اسناد روایت او صحیح نیست . برخی او را «جبیر» و بعضی دیگر «خبیب » ضبط کرده اند.
جبیاجلغتنامه دهخداجبیاج . [ ج َب ْ ] (اِ) جامه باشد که پادشاهان در نوروز بپوشند. (فرهنگ جهانگیری ، نسخه ٔ چاپی ). ظاهراً مصحف جب باج است . رجوع به جب باج شود.
جبیبلغتنامه دهخداجبیب . [ ج ُ ب َ ] (اِخ ) نام یک وادی ازوادیهای أجاء است . (از معجم البلدان ) : خلد الجبیب و باد حاضره الا منازل کلها قفر.ابن احمر (از معجم البلدان ).
جبیبلغتنامه دهخداجبیب . [ ج ُ ب َ ] (اِخ ) نصر گوید: نام یک وادی است بنزدیک کحلة. (از معجم البلدان ) : فکنت کأنی واثق بمصدریمشی بأکناف الجبیب فثهمد.دریدبن الصمة (از معجم البلد
جبی ندلغتنامه دهخداجبی ند. [ ج َن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش حومه ٔ سراسکند شهرستان تبریز. این ده در سی وپنج هزارگزی باخترسراسکند و دوازده هزارگزی خط آهن مراغه بمیان
جبیبلغتنامه دهخداجبیب . [ ج ُ ب َ ](اِخ ) ابن الحارث . محدث است . ابن السکن او را ذکر کرده و گوید: اسناد روایت او صحیح نیست . برخی او را «جبیر» و بعضی دیگر «خبیب » ضبط کرده اند.
جبیاجلغتنامه دهخداجبیاج . [ ج َب ْ ] (اِ) جامه باشد که پادشاهان در نوروز بپوشند. (فرهنگ جهانگیری ، نسخه ٔ چاپی ). ظاهراً مصحف جب باج است . رجوع به جب باج شود.
جبیبلغتنامه دهخداجبیب . [ ج ُ ب َ ] (اِخ ) نام یک وادی ازوادیهای أجاء است . (از معجم البلدان ) : خلد الجبیب و باد حاضره الا منازل کلها قفر.ابن احمر (از معجم البلدان ).
جبیبلغتنامه دهخداجبیب . [ ج ُ ب َ ] (اِخ ) نصر گوید: نام یک وادی است بنزدیک کحلة. (از معجم البلدان ) : فکنت کأنی واثق بمصدریمشی بأکناف الجبیب فثهمد.دریدبن الصمة (از معجم البلد