جبهتلغتنامه دهخداجبهت . [ ج َ هََ ] (ع اِ) پیشانی . جبهة : دست بر سر زد و بر بر زد و بر جبهت گفت بسیاری لا حول و لا قوت . منوچهری .ابرو و جبهت او راست چو شمس اندر قوس کله و طلعت
ماه جبهتلغتنامه دهخداماه جبهت . [ ج َ هََ ] (ص مرکب ) که پیشانی وی مانند ماه تابان و درخشان باشد. ماه جبین . و رجوع به ماده ٔ بعد شود. || از انواع اسب که پیشانی آن سپید باشد همچون م
جبلتالغتنامه دهخداجبلتا. [ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است در حدود سامرا. رجوع به نزهة القلوب ج 3 ص 172 شود.
جبهلغتنامه دهخداجبه . [ ] (اِخ ) نام یکی از سرداران مغول که مأمور تعقیب سلطان محمد خوارزمشاه بود و از راه مازندران به تعاقب سلطان پرداخت . رجوع به مزدیسنا چ 1 ص 469 ببعد شود.
جبهلغتنامه دهخداجبه . [ ] (اِخ ) قصبه ای است در ترکستان شرقی که در مغرب ختن بفاصله ٔ 25 هزارگز و در کنار رودخانه ٔ قره قاش یا دریای ختن قرار دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ).
جبهلغتنامه دهخداجبه . [ ج َ ب َ / ب ِ ] (اِ) رب نارنج و مانند آن . (برهان ) (آنندراج ). فشرده و پخته ٔ آب نارنج یا غیر آن که سفت شود. رب . || نام دارویی است . (برهان ) (آنندراج
ماه جبهتلغتنامه دهخداماه جبهت . [ ج َ هََ ] (ص مرکب ) که پیشانی وی مانند ماه تابان و درخشان باشد. ماه جبین . و رجوع به ماده ٔ بعد شود. || از انواع اسب که پیشانی آن سپید باشد همچون م
جباهلغتنامه دهخداجباه . [ ج َب ْ با ] (ع ص ) زشت گو. جبهته بالمکروه ؛ استقبلته به . (اقرب الموارد): و کان ابوعبیدة جباهاً لم یکن بالبصرة احداً الا و هو یداجیه و یتقیه علی عرضه .
داغ داشتنلغتنامه دهخداداغ داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) نشان داشتن . علامت داشتن : ناگزران دل است نوبت غم داشتن جبهت آمال را داغ عدم داشتن . خاقانی .- داغ بر جبهه و پیشانی داشتن ؛ پینه
سگ دللغتنامه دهخداسگ دل . [ س َ دِ ] (ص مرکب ) کنایه از سخت دل . (آنندراج ) (رشیدی ) : خصم سگدل ز حسد نالد چون جبهت ماه نور بی صرفه دهد وه وه عوا شنوند. خاقانی .همه کس عاشق دنیا