جبل قافلغتنامه دهخداجبل قاف . [ ج َ ب َ ل ِ ] (اِخ ) کوهی است که گفته اند محیط بر دنیاست و در پشت آن جهانهای بیشماری است که جن در آنها سکونت دارند. (از منجم العمران ). و رجوع به قا
جبللغتنامه دهخداجبل . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) ابن حوال . صحابی است . (منتهی الارب ). ظاهراً این شخص همان جبل بن جوال است . رجوع به جبل بن جوال شود.
جبللغتنامه دهخداجبل . [ ج َ ] (ع مص ) آفریدن خدا کس را. (از منتهی الارب ). آفریدن . خلق کردن . (از قطر المحیط) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (المنجد). || مجبول و مجبور ساختن . (از
جبللغتنامه دهخداجبل . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) (بلاد...) شهرهائی است میان آذربایجان و عراق عرب و خوزستان و فارس و بلاد دیلم . (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). اسم جامعی است برای تمام
جبللغتنامه دهخداجبل . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) ابن یزید. وی کاتب عمارةبن حمزه است و خود عماره کاتب و از موالی ابوجعفر منصور خلیفه و مهدی خلیفه بوده است .و جبل بن یزید از مترجمین و نق
جبلدیکشنری عربی به فارسیکوه , تپه , بالا رفتن , سوار شدن بر , بلند شدن , زيادشدن , بالغ شدن بر , سوار کردن , صعود کردن , نصب کردن , صعود , ترفيع , مقواي عکس , پايه , قاب عکس , مرکوب (ا
جبل الاخضرلغتنامه دهخداجبل الاخضر. [ ج َ ب َ لُل ْ اَ ض َ ] (اِخ ) کوهی است از آن سوی ظلمات از زبرجد گردعالم برآمده پانصد فرسنگ ارتفاع دارد. گرد بر گرد وی آب است عکس رنگ آن کوه بر آب
ابومعاذلغتنامه دهخداابومعاذ. [ اَ م ُ ] (اِخ ) جَبل . انصاری . صحابی است . و کازیمیرسکی گمان میکند که مراد از بومعاد در بیت ذیل منوچهری همین ابومعاذ جبل است که برای مراعات قافیه ذا
دیارلغتنامه دهخدادیار. (ع اِ) جمع کثرت دار، بمعنی خانه مانند جبل و جبال . (تاج العروس ). ج ِ دار. (منتهی الارب ) : ما همه بر نظم و شعر و قافیه نوحه کنیم نه بر اطلال و دیار و نه
حریلغتنامه دهخداحری . [ ح ِ را ] (اِخ ) حِراء. کوهی است به مکه . جبل النور : سخن نهان ز ستوران به ما رسید چو وحی نهان رسید ز ما زی نبی به کوه حری . ناصرخسرو.عمان و محیط و نیل و
کوهلغتنامه دهخداکوه . (اِ) معروف است و عربان جبل خوانند. (برهان ). ترجمه ٔ جبل . (آنندراج ). هر برآمدگی کلان و مرتفعی در سطح زمین خواه از خاک باشد و یا سنگ و به تازی جبل گویند.