جبل الثلجلغتنامه دهخداجبل الثلج . [ ج َ ب َ لُث ْ ث َ ] (اِخ ) نام کوهی است بقرب دمشق که آن را جبل السنبر نیز گویند. (از نخبة الدهر دمشقی ص 201). صاحب مرآةالخیال آرد: جبل ثلج در هر م
جبل الثلجلغتنامه دهخداجبل الثلج . [ ج َ ب َ لُث ْ ث َ ] (اِخ ) لقب ابوزید خالدبن احمدبن ابوزید رصافی ، قاضی شهر سالم است . رجوع به الحلل السندسیه ج 2 ص 89 شود.
جبل الثلجلغتنامه دهخداجبل الثلج . [ ج َ ب َ لُث ْ ث َ ] (اِخ ) نام دیگر کوه نیواده یا نیفاده است که در اسپانیا قرار دارد. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 37 و 129 و به جبل نیفاده در همی
جبل الجلیللغتنامه دهخداجبل الجلیل . [ ج َ ب َ لُل ْ ج َ ] (اِخ ) کوهی است به شام . (از منتهی الارب ).
جبل الحدیدلغتنامه دهخداجبل الحدید. [ ج َ ب َ لُل ْ ح َ ] (اِخ ) این کوه در دیار هند است و از آن آهنی سرخ حاصل شود که چون زخمی از آن بر کسی زننداز موضع جراحت خون ترشح ننماید و گمان رود
جبل الخمرلغتنامه دهخداجبل الخمر. [ ج َ ب َ لُل ْ خ َ ] (اِخ ) در احادیث آمده و مراد از آن جبل بیت المقدس است و بجهت بسیاری درخت انگور به این نام نامیده شده است . (از معجم البلدان ) (
جبل الدخانلغتنامه دهخداجبل الدخان . [ ج َ ب َ لُدْ دُ ] (اِخ ) کوهی است در بادیه ای که در شرق مصر قرار دارد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
جبل الدوبلغتنامه دهخداجبل الدوب . [ ج َ ب َ لُدْ دُ ] (اِخ ) یا جبل الداهی . کوهی است در سوریه که از جبل لبنان منشعب میشود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
جبل نیفادهلغتنامه دهخداجبل نیفاده . [ ج َ ب َ ل ِ دِ ] (اِخ ) نام دیگر جبل الثلج است . رجوع به الحلل السندسیه ج 1 صص 36-37 و جبل الثلج شود.
لبنانلغتنامه دهخدالبنان . [ ل ُ ] (اِخ ) (جبل ... یا کوه ...) نام کوهستان سوریه که به داشتن درختان سدر عالی مشهور است و بموازات دریا بطول 130 هزار گز کشیده شده و مرتفعترین قله ٔ
برکانلغتنامه دهخدابرکان . [ ب ُ ] (معرب ، اِ) کوه آتش فشان . مأخوذ از کلمه ٔ یونانی (؟) ولکانوس ، خدای آتش . (از یادداشت مؤلف ). جبل النار: و فی هذه الجزیرة [ سرندیب ] جبل عال
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمدبن اسحاق بن موسی بن مهران اصفهانی مکنی به ابونعیم . محدّثی مشهور است و کتابی مأثور دارد مسمّی بحلیةالأولیاء که نام شری
حجرالمطرلغتنامه دهخداحجرالمطر. [ ح َ ج َ رُل ْم َ طَ ] (ع اِ مرکب ) یا الحجر الجالب للمطر. ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر فی معرفة الجواهر گوید:قال الرازی فی کتاب الخواص : ان بارض