جبذلغتنامه دهخداجبذ. [ ج َ ] (ع مص ) کشیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (تاج المصادر زوزنی ) (ناظم الاطباء). جَذب . (اقرب الموارد). و فی الحدیث «جبذنی من خلفی ».
جبزلغتنامه دهخداجبز. [ ج َ ب َ ] (ع مص ) فطیری شدن . بی نانخورش گردیدن . (از منتهی الارب ): جبز الخبز؛ فطیری شد یا خشک و بی نانخورش گردید. (منتهی الارب ).
جبزلغتنامه دهخداجبز. [ ج ِ ] (ع ص ) مرد بخیل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || درشت . || لئیم . فرومایه . حقیر. || بددل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) خوردن
جبذورلغتنامه دهخداجبذور. [ ] (اِخ ) از قرای سنگ بست بلوک سرجام و بیوه زن است . اراضی ملک رعیت میباشد و دو رشته قنات دارد. هوای آن ییلاقی و دویست تن سکنه دارد. (از مرآت البلدان ج
جبذةلغتنامه دهخداجبذة. [ ج َ ب َ ذَ ] (ع اِ) پیه درخت خرما که در آن خشونت باشد. (منتهی الارب از جوهری و غیره ).
جبذورلغتنامه دهخداجبذور. [ ] (اِخ ) از قرای سنگ بست بلوک سرجام و بیوه زن است . اراضی ملک رعیت میباشد و دو رشته قنات دارد. هوای آن ییلاقی و دویست تن سکنه دارد. (از مرآت البلدان ج
جبذةلغتنامه دهخداجبذة. [ ج َ ب َ ذَ ] (ع اِ) پیه درخت خرما که در آن خشونت باشد. (منتهی الارب از جوهری و غیره ).
اشتقاق کبیرلغتنامه دهخدااشتقاق کبیر. [ اِ ت ِ ق ِ ک َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشتقاق کبیر آن است که دو کلمه در حروف با هم متحد باشند ولی در ترتیب موافق نباشند، مانند «جبذ» از «جذب ».
جذبلغتنامه دهخداجذب . [ج َ ] (ع مص ) کشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ضد دفع. مقابل دفع. (از اقرب الموارد). کشیدن بسوی خود. (ناظم الاطباء). د