جبر و مقابلهلغتنامه دهخداجبر و مقابله . [ ج َ رُ م ُ ب َ / ب ِ ل َ / ل ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) علمی است از فنون حساب که دانسته میشود بآن بسیاری از مجهولات عددیه بزیادت کردن و کم کرد
جار و جنجاللغتنامه دهخداجار و جنجال . [ رُ ج َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) سر و صدا. فریاد. نزاع و کشمکش . دادو بیداد: جار و جنجال میکنند. جار و جنجال نکنید.
جار و مجرورلغتنامه دهخداجار و مجرور. [ جارْ رُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ادات جر و مدخول آن را گویند. در نحو حروفی که مدخول خود را جر دهند جار و مدخول آنها را مجرور گویند و مجموع ر
جبارلغتنامه دهخداجبار. [ ج َب ْ با ] (ع ص ، اِ) پادشاه . || سرکش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گردن کش . (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || مسلط.قاهر. (ال
جبارفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ستمگر؛ ظالم: ◻︎ ستمکاران و جباران بپوشیدند از سهمت / همه سرها به چادرها، همه رخها به معجرها (منوچهری: ۴).۲. از صفات باریتعالی.۳. (اسم) (نجوم) از صورتهای ف
جبارفرهنگ انتشارات معین(جَ بّ) [ ع . ] 1 - (ص .)قاهر، ستمگر.2 - مرد بلند قامت و قوی . 3 - یکی از صفات خدای تعالی است . 4 - نام یکی از صورت های فلکی جنوبی ، دو ستارة پُر نور آن ابط الج
ستمگارلغتنامه دهخداستمگار. [ س ِ ت َ ] (ص مرکب ) آنکه کار او ستم باشد. جابر. ظالم : یکی بانگ برزد به بیدادگرکه باش ای ستمگار پرخاشخر. فردوسی .و متغلبان را که ستمگار بدکردار باشند
متدریلغتنامه دهخدامتدری ٔ. [ م ُ ت َ دَرْ رِءْ ] (ع ص ) (از «درء») دست ظلم دراز کننده . (آنندراج ). جابر و ستمگر. (ناظم الاطباء). || گستاخ و بی ادب . || کسی که خود را پنهان می کن