جبائرلغتنامه دهخداجبائر. [ ج َ ءِ ] (ع اِ) جمع جبیره و آن چوبهای کوچک باشد که بر عضو شکسته می بندند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). و جمع جباره . رجوع به جبیره و جباره شود.
جرائرلغتنامه دهخداجرائر. [ ج َ ءِ ] (اِخ ) موضعی است به نزدیکی صبح المجدد و جبال صبح : حموا عالجا الاعلی من اطاعهم فاجبال صبح کلها فالجرائر. ارطاة بن سهیة.ارقت له و الثلج بینی و
جرائرلغتنامه دهخداجرائر. [ ج َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ جَریرة. به معنی گناه . (از منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ). و رجوع به جریرة شود : تلافی جرائر و جرائم برادر به اخلاص تودد و ایثار ت
جائرلغتنامه دهخداجائر. [ ءِ ] (ع اِمص ) از ج َءْرَ شورش دل . || بگلو درماندگی چیزی . || (مص ) گرفتن گلو و خراش آن از خوردن چیزی چرب . (منتهی الارب ).
جائرلغتنامه دهخداجائر. [ ءِ ] (ع ص ) از جور. ستمکار. (منتهی الارب ). جورکننده و ستمکار. (غیاث اللغات ). ستمکار. (دهار). ظالم . بیدادگر. ستمگر. ج ، جائرون ، جَوَرَه ، جارَة. || آ
جبارةلغتنامه دهخداجبارة. [ ج ِ رَ ] (ع اِ) پاره چوبهائی که بدان استخوان شکسته را بندند. ج ، جبائر. (منتهی الارب )(آنندراج ). چوب که بر شکستگی بندند. دست و برنجن . ج ، جبارات . (م
جبیرهفرهنگ انتشارات معین(جَ رَ یا رِ) [ ع . جبیرة ] (اِ.) تخته های باریک و نوارهایی که شکسته بند بدان ها محلی از بدن را که استخوانش شکسته می بندد، تخته بند. ج . جبائر (جبابر).
جبیرهلغتنامه دهخداجبیره .[ ج َ رَ ] (ع اِ) دست ورنجن . (مهذب الاسماء). یاروق . (از تاج العروس ). یاره . (آنندراج ). دست بند. (ناظم الاطباء). جَبارَه . (از تاج العروس ). ج ، جَبائ
جرائرلغتنامه دهخداجرائر. [ ج َ ءِ ] (اِخ ) موضعی است به نزدیکی صبح المجدد و جبال صبح : حموا عالجا الاعلی من اطاعهم فاجبال صبح کلها فالجرائر. ارطاة بن سهیة.ارقت له و الثلج بینی و
جرائرلغتنامه دهخداجرائر. [ ج َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ جَریرة. به معنی گناه . (از منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ). و رجوع به جریرة شود : تلافی جرائر و جرائم برادر به اخلاص تودد و ایثار ت