جا خوش کردنلغتنامه دهخداجا خوش کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جا خوش کردن در جائی ؛ اقامت آنجا را پسندیدن . || بمزاح ،در جائی که عادةً بسیار نباید ماندن دیر ایستادن .
جا خوش کردنفرهنگ انتشارات معین(خُ. کَ دَ) (مص ل .) 1 - در جایی به خوشی اقامت کردن .2 - کنایه از: بسیار ماندن در جایی .
جاخشوکلغتنامه دهخداجاخشوک . (اِ) داس . آلتی است که زراعت با آن درو کنند. (لغت فرس اسدی ) : ای خواجه گر بزرگی و اشغال نی ترابرگیر جاخشوک و برو می درو حشیش . دقیقی . رجوع به جاخسوک
جاخوانیلغتنامه دهخداجاخوانی . [ خوا / خا ] (اِخ ) نام ایستادنگاه آبی است در ناحیه ٔ رویدشت . در ترجمه ٔ محاسن اصفهان در ذیل بیان نواحی اصفهان و رویدشت چنین آمده : «به اقصای آن [روی
متکلف ➊ [آراستگی متن]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه لف ➊ [آراستگی متن]، مزین، غنی، آراسته بهصنایع بدیعی، آراسته، فاخر، مصنوع، آرایشی مرسل، مرصع، مسجع، مقطع، ملمع رسا است
جا خوش کردنلغتنامه دهخداجا خوش کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جا خوش کردن در جائی ؛ اقامت آنجا را پسندیدن . || بمزاح ،در جائی که عادةً بسیار نباید ماندن دیر ایستادن .
خوش نشینفرهنگ انتشارات معین( ~. نِ) (ص فا.) 1 - آن که در هر جا خوشش آید بنشیند و اقامت گزیند. 2 - در اصطلاح کشاورزی آن عده از اهالی ده که نه مالک به حساب آیند و نه زارع . 3 - به مستأجر نی
جافرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. محل.۲. هر قسمتی از فضا یا سطح که کسی یا چیزی در آن قرار بگیرد.۳. منزل.۴. اثر باقیمانده از چیزی بر روی یک سطح: جای مُشت.۵. بستر: جا تَر است و بچه نیست.۶. جان
خوش کردنلغتنامه دهخداخوش کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شاد کردن . خشنود کردن . (ناظم الاطباء). خوشحال کردن : روان نیاکان ما خوش کنیددل بدسگالان پر آتش کنید. فردوسی .مگ