جای گرم کردنلغتنامه دهخداجای گرم کردن . [ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از قرار و آرام گرفتن در جای (برهان ) (بهار عجم ) (آنندراج ). در جائی قرار و آرام گرفتن و بمراقبه رفتن . (ناظم الا
جای گرم داشتنلغتنامه دهخداجای گرم داشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از قرار و آرام گرفتن در جای . (بهار عجم ) (آنندراج ). در جائی قرار و آرام گرفتن و بمراقبه رفتن . (ناظم الاطباء). جا
جأیلغتنامه دهخداجأی . [ ج َءْی ْ ] (ع اِ) رنگی از رنگهای اسب و آن سرخی است که بسیاهی زند. (منتهی الارب ).
جای گرم داشتنلغتنامه دهخداجای گرم داشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از قرار و آرام گرفتن در جای . (بهار عجم ) (آنندراج ). در جائی قرار و آرام گرفتن و بمراقبه رفتن . (ناظم الاطباء). جا
گرم کردنلغتنامه دهخداگرم کردن . [ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به آفتاب یا آتش و غیره : تسخین . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). اِحماء. حرارت دادن : ملک را گرم کرد آن آتش تیزچنانک از خشم
ثبات داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر تن، ثابت بودن، تعادل داشتن، برقرار شدن، تثبیت شدن، قرار گرفتن، گیر کردن، گیر افتادن، فرورفتن، جا گرفتن، گرفتن، آرمیدن، تهنشین شدن مهار بودن، لنگر
قرار گرفتنلغتنامه دهخداقرار گرفتن . [ ق َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) ساکن شدن . || آسوده گشتن . راحت شدن . || آرام گرفتن . (ناظم الاطباء) : وزارت از بر تو رفت به سفربگشت گرد جهان و جهانی
دم کردنلغتنامه دهخدادم کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با آتش ملایم چیزی راپختن بدون آنکه جوش آید. (ناظم الاطباء). بر آتش ملایم نهادن چنانکه چای را دم کردن و غالباً راه برون شدن بخ