جای خود به کسی سپردنلغتنامه دهخداجای خود به کسی سپردن . [ ی ِ خوَدْ / خُدْ ب ِ ک َ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) کسی را قائمقام خود کردن : سپرد جا بتو هر کس ز بزم بیرون رفت توئی بجای همه هیچ کس بجای
متکلف ➊ [آراستگی متن]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه لف ➊ [آراستگی متن]، مزین، غنی، آراسته بهصنایع بدیعی، آراسته، فاخر، مصنوع، آرایشی مرسل، مرصع، مسجع، مقطع، ملمع رسا است
stiesدیکشنری انگلیسی به فارسیغرق شدن، گل مژه، جای خوک یا گراز، طویلهخوک، سنده سلام، در طویله قرار دادن
زريبت الخنازيردیکشنری عربی به فارسیجاي خوک ياگراز , طويله خوک , درطويله قراردادن , (طب) گل مژه , سنده سلا م
جایلغتنامه دهخداجای . (اِ) جا. مقام . (برهان ). مطلق مکان . (بهار عجم ) (آنندراج ). لهذا اطلاق آن بر خانه نیز آمده و این خالی از غرابت نیست . (بهار عجم ) (آنندراج ). مکان . مسک
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک
مردلغتنامه دهخدامرد. [ م َ ] (اِ) انسان نرینه . آدمیزاد نر. جنس نر از انسان . نوع نر از آدمی . مقابل زن که نوع ماده است . (ناظم الاطباء) : مردیش مردمیش را بفریفت مرد بود از دم