جاییدنلغتنامه دهخداجاییدن . [ دَ ] (مص ) جاویدن . جویدن . جاییدن ، شکل دیگر است از جویدن بمعنی خرد و نرم کردن چیزی در دهان و این لغت هم اکنون در بعضی نقاط خراسان بمعنی مذکور متداو
جائیدنیلغتنامه دهخداجائیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) جویدنی . قابل جائیدن . چیزی که با دندان توان خرد کرد.
جابیدنلغتنامه دهخداجابیدن . [ دَ ] (مص ) در یادداشت خط مؤلف لغت نامه بنقل از بیانکی این کلمه بمعنی خود را بخوشی رها کردن و تنبلی نمودن و بی حالی آمده است . مؤلف فرهنگ ناظم الاطب
کلوچیدنلغتنامه دهخداکلوچیدن . [ ک ُ دَ ] (مص ) خاییدن و جاییدن چیزهایی که در زیر دندان صدا کند مانند نان خشک و نبات . (ناظم الاطباء). خاییدن و جویدن چیزهایی که صدا کند. مانند نبات
دندانگیرلغتنامه دهخدادندانگیر. [ دَ ] (نف مرکب ) که با دندان بگیرد. آنکه به دندان گیرد. آنکه دندان گیرد. که گاز بگیرد. آنکه عادت به گاز گرفتن دارد. (یادداشت مؤلف ): سموج ، قموص ؛ خ
جائیدنیلغتنامه دهخداجائیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) جویدنی . قابل جائیدن . چیزی که با دندان توان خرد کرد.