جایمندلغتنامه دهخداجایمند. [ م َ ] (ص مرکب ) کاهل . تنبل . هیچ کاره . (برهان ) (آنندراج ). سست . بی کار. معطل . (ناظم الاطباء).
جمندلغتنامه دهخداجمند. [ ج َ م َ ] (ص ) مردم کاهل و باطل و بی کار و مهمل را گویند، این لفظ را بر اسب گمراه و کاهل بیشتر اطلاق کنند و در اصل جایمند بوده بکثرت استعمال الف و یا اف
جویمندلغتنامه دهخداجویمند. [ م َ ] (اِخ ) قریه ٔ بزرگی است در گناباد که مرکز ادارات دولتی است ، این قصبه از چهار دهستان بنام زیبد، کاخک ، مرکزی و بیدخت تشکیل شده . محصول آن غلات ،
جویمندلغتنامه دهخداجویمند. [ م َ ] (اِخ ) دهستان مرکزی که از پانزده آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 19293 تن می باشد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود.
ریابلغتنامه دهخداریاب . (اِخ ) دهی از بخش جویمند حومه ٔ شهرستان گناباد. دارای 820 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول عمده ٔ آنجا غلات و زعفران و بنشن و راهش ماشین رو می باشد. (از ف
بهابادلغتنامه دهخدابهاباد. [ ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ جویمند است که در شهرستان گناباد واقع و دارای 624 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).