جاکردنلغتنامه دهخداجاکردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جادادن . || محبوب شدن . در دل کسی جای گرفتن : کردم در جانش جای و نیست دریغاین دل و جان زین بزرگوار مرا. ناصرخسرو.و در دل و چشم خل
جاکرانلغتنامه دهخداجاکران .[ ] (اِخ ) دهی از دهات بلوک النجان است که النجان خود از بلوک هرات است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 72).
جاکردیزهلغتنامه دهخداجاکردیزه . [ ک َ زَ ] (اِخ ) نام محلی بزرگ به سمرقند. (معجم البلدان ). و بدانجا گورستانی است و قبر ابوالقاسم اسحاق بن محمدبن اسماعیل عارف سمرقندی بدانجا است .
جاکردیزیلغتنامه دهخداجاکردیزی . [ ک َ ] (اِخ ) محمدبن اسحاق بن ابراهیم بن عبداﷲ. مکنی به ابوالفضل منسوب به جاکردیزه و معروف به جاکردیزی است . وی برای تحصیل حدیث به حجاز و عراق و مصر
جاکردیزیلغتنامه دهخداجاکردیزی . [ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به جاکردیزه . رجوع بدان کلمه شود. (الانساب سمعانی ).
جاکرناتلغتنامه دهخداجاکرنات . [ ] (اِخ ) شهری است در ایالت اوریسه ٔ هندوستان . این شهر در جنوب غربی کلکته بفاصله ٔ 480 هزارگزی و 19 درجه و 49 دقیقه ٔ عرض شمالی و 71 درجه و 25 دقیقه
بهانه جستنلغتنامه دهخدابهانه جستن . [ ب َ ن َ / ن ِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) دست آویز بدست آوردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). اعتلال . (منتهی الارب ) : بدو گفت هومان که خیره مگوی
جاکرانلغتنامه دهخداجاکران .[ ] (اِخ ) دهی از دهات بلوک النجان است که النجان خود از بلوک هرات است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 72).