جاپوزلغتنامه دهخداجاپوز. (اِخ ) نام شهری است در ترکستان . (برهان ) (آنندراج ) : با خرج تو برنیاید ارخوداقطاع تو کندر است و جاپوز.نزاری قهستانی (ازآنندراج ).
جاوزدلغتنامه دهخداجاوزد. [ وَ ] (اِ) بر وزن و معنای جاورد است . خار سفید. (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). رجوع به جاورد شود .
جاوزهرجلغتنامه دهخداجاوزهرج . [ زَ رَ ] (معرب ، اِ مرکب ) گاوزهره را گویند و آن حجرالبقر است . (از اختیارات بدیعی ). حجرالبقر است که به فارسی گاوزهره گویند جهت آنکه در زهره ٔ او تک
جاوزینلغتنامه دهخداجاوزین . (اِ) حجرالبقر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جاوزهرج . رجوع به جاوزهرج شود.
جابوزلغتنامه دهخداجابوز. (اِخ ) دهی است از دهستان شش طراز بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر در 17 هزارگزی جنوب باختری خلیل آباد، سر راه شوسه ٔ عمومی کاشمر به بروسکن ، واقعدر جلگه . هوا
جادوزنلغتنامه دهخداجادوزن . [ زَ ] (اِ مرکب ) زن جادوگر. ساحرة : که این هردو کودک ز جادوزنندپدیدار و از پشت اهریمنند.فردوسی .
جاپورلغتنامه دهخداجاپور. (اِخ ) شهری است در ترکستان : با خرج تو برنیاید ارخوداقطاع تو کندر است و جاپور. نزاری قهستانی (از شعوری ).ظاهراً همان جاپوز است . رجوع به جاپوز شود.
جاوزدلغتنامه دهخداجاوزد. [ وَ ] (اِ) بر وزن و معنای جاورد است . خار سفید. (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). رجوع به جاورد شود .
جاوزهرجلغتنامه دهخداجاوزهرج . [ زَ رَ ] (معرب ، اِ مرکب ) گاوزهره را گویند و آن حجرالبقر است . (از اختیارات بدیعی ). حجرالبقر است که به فارسی گاوزهره گویند جهت آنکه در زهره ٔ او تک
جاوزینلغتنامه دهخداجاوزین . (اِ) حجرالبقر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جاوزهرج . رجوع به جاوزهرج شود.
جابوزلغتنامه دهخداجابوز. (اِخ ) دهی است از دهستان شش طراز بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر در 17 هزارگزی جنوب باختری خلیل آباد، سر راه شوسه ٔ عمومی کاشمر به بروسکن ، واقعدر جلگه . هوا