جاویدناملغتنامه دهخداجاویدنام . (ص مرکب ) آنکه نامش همیشه باقی ماند. پاینده نام . مجازاً، دارنده ٔ نام نیک : پسندیده کاران جاویدنام تطاول نکردند بر مال عام .سعدی .
جاویدلغتنامه دهخداجاوید. (ص ، ق ) پاینده . همیشه . دایم . (برهان ). در اوستا یَوئِیتت ابدیت بود (الی الابد) و در پهلوی یَوتان و در ارمنی یوِت یَوسیئن یَویتناکن می باشد. (از حاشیه
جاویدلغتنامه دهخداجاوید. (اِخ ) نام یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون و حدود و مشخصات آن بقرار زیر است : از شمال ارتفاعات به رم فیروز از جنوب دهستان دش
جاویدفرهنگ مترادف و متضادابدی، پایا، پایدار، جاویدان، خالد، دایم، دایمی، سرمد، فناناپذیر، قیوم، لایزال، مانا، ماندنی، مدام، همیشگی ≠ زودگذر
هرزه کارلغتنامه دهخداهرزه کار. [ هََ زَ / زِ ] (ص مرکب ) کسی که کارهای بی فایده و بیهوده می کند. (ناظم الاطباء) : به شعر گردد جاوید نام مردم نیک به شعر در بنکوهند هرزه کاران را.(یاد
هوشنگلغتنامه دهخداهوشنگ . [ ش َ ] (اِخ ) پسر سیامک . نام فرزند چهارم آدم علیه السلام است که یکی از سلاطین پیشدادی بود. گویند آتش و آهن در زمان او به هم رسید وآلات زراعت کردن ساخت
پسندیدهلغتنامه دهخداپسندیده . [ پ َ س َ دَ / دِ ] (ن مف ) پسند. پسنده . مقبول . پذیرفته . خوش آمد. خوش آیند. قبول کرده . (برهان قاطع). مطبوع . مرضی . مرضیه . مرتضی . (مهذب الاسماء)
جبرلغتنامه دهخداجبر. [ ج َ ] (ع مص ) شکسته بستن . (منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). شکسته را بستن . (غیاث اللغات ). استخوان شکسته را بستن و اصلاح کرد
جاویدلغتنامه دهخداجاوید. (ص ، ق ) پاینده . همیشه . دایم . (برهان ). در اوستا یَوئِیتت ابدیت بود (الی الابد) و در پهلوی یَوتان و در ارمنی یوِت یَوسیئن یَویتناکن می باشد. (از حاشیه