جاورلغتنامه دهخداجاور. [ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای زنجان رود خمسه خالصه وتیول مظفرالملک میباشد. هوایش گرمسیر و محصولش هم دیمی و هم آبی از رودخانه ٔ زنجان رود مشروب میشود. صیف
جاورلغتنامه دهخداجاور. [ وَ ] (اِ) بمعنی حال باشد. (برهان ) (آنندراج ). (انجمن آرا). چنانکه اگر گویند: «چه جاور داری ؟» مراد آن باشد که چه حال داری ؟. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن
جاوردیکشنری عربی به فارسیپيوستن , متصل کردن , وصلت دادن , مجاور بودن(به) , پيوسته بودن(به) , افزودن , متصل شدن
جعورلغتنامه دهخداجعور. [ ج َ ] (اِخ ) دو آبگیر است یکی مر بنی نهشل را و دیگر مر بنی عبداﷲبن ردام را که آب باران هر گاه در آن گرد آمدی نگاه داشتندی و در وقت حاجت از آن آب خوردندی
ژاورلغتنامه دهخداژاور. [ وَ ] (ص ) زفت و بخیل باشد : کمربستگانند و بیچارگان ابی شکانند و بی ژاوران .رودکی (از فرهنگ اوبهی ).
جاور کردنلغتنامه دهخداجاور کردن . [وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بمعنی تغییر و تبدیل دادن باشد. (برهان ). از دساتیر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
جاورسیهلغتنامه دهخداجاورسیه . [ وَ سی ی َ ] (ع اِ) ماریست لون اوبزردی همچون لون گاورس است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
جاورتنلغتنامه دهخداجاورتن . [ وَ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کهنه ٔ بخش جغتای شهرستان سبزوار در 36 هزارگزی باختر جغتای ، سر راه مالرو عمومی شریف آباد واقع شده و محلی است کوهستا
جاورچیلغتنامه دهخداجاورچی . [ وَ ] (اِخ ) وی یکی از مقربان امیرحسین بن میرمسلا و پدر امیرمؤید ارلات است . (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 415).
جاور کردنلغتنامه دهخداجاور کردن . [وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بمعنی تغییر و تبدیل دادن باشد. (برهان ). از دساتیر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
جاورگردلغتنامه دهخداجاورگرد.[ وَ گ َ ] (مص مرکب ) از حالی بحالی گشتن را گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). ظاهراً از جاور کردن که برساخته ٔ دساتیر است ساخته اند. رجوع به جاور کردن شود.