جان نگارلغتنامه دهخداجان نگار. [ جان ْ ن ِ ] (نف مرکب ) نگارنده ٔ جان . نقش کننده ٔ جان . آفریننده ٔ جان : پادشاه پادشاهان جان نگار انس وجان آنکه نامش بر زبان از آب حیوان خوشتر است
متکلف ➊ [آراستگی متن]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه لف ➊ [آراستگی متن]، مزین، غنی، آراسته بهصنایع بدیعی، آراسته، فاخر، مصنوع، آرایشی مرسل، مرصع، مسجع، مقطع، ملمع رسا است
جان نگاشتنلغتنامه دهخداجان نگاشتن . [ جان ْ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) جان را نقش زدن . جان را تصویر کردن . آفریدن جان . و رجوع به جان نگار شود.
نگاربندیلغتنامه دهخدانگاربندی . [ ن ِ ب َ ] (حامص مرکب ) نقشبندی . صورتگری . نقاشی : تا پیشه ٔ او شد نگاربندی وهم و خِرَد و جان نگار دارد.مسعودسعد.
نگارلغتنامه دهخدانگار. [ ن ِ ] (اِ) اسم است از نگاشتن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). حاصل مصدر نگاشتن . (یادداشت مؤلف ). نقش . (غیاث اللغات )(برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاط
شکستنلغتنامه دهخداشکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص ) چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن و ریزریز کردن . (ناظم الاطباء). خرد کردن . قطعه قطعه کردن . پاره پاره کردن . کسر. اشکستن . بشکس
نگارپرستلغتنامه دهخدانگارپرست . [ ن ِ پ َ رَ ] (نف مرکب ) عابدالتماثیل . (یادداشت مؤلف ). صورت پرست . بت پرست : خِرَد و جان بود نگارپرست تا چنوئی نگارگر باشد.مسعودسعد.