جان سختلغتنامه دهخداجان سخت . [ س َ ] (ص مرکب ) دیرمیر. آنکه بسختی جان دهد. که با بسیاری شکنجه و عذاب و دردها دیر میرد.
جان سختفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کسی که به سختی جان بدهد.۲. [مجاز] کسی که در سختیها و مشقتها پایداری و استقامت داشته باشد.۳. [مجاز] خسیس؛ لئیم.
سخت جانلغتنامه دهخداسخت جان . [ س َ ] (ص مرکب ) سنگدل و بیرحم . (آنندراج ) (غیاث ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 74) : سختی ره بین و مشو سست ران سست گمانی مکن ای سخت جان . نظامی .|| سختی کش
سخت جانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آنکه به سختی جان بدهد؛ جانسخت.۲. [قدیمی، مجاز] کسی که در سختیها و بلاها پایداری و استقامت داشته باشد.۳. [قدیمی، مجاز] خسیس و ممسک.
متکلف ➊ [آراستگی متن]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه لف ➊ [آراستگی متن]، مزین، غنی، آراسته بهصنایع بدیعی، آراسته، فاخر، مصنوع، آرایشی مرسل، مرصع، مسجع، مقطع، ملمع رسا است