جانگدازلغتنامه دهخداجانگداز. [ گ ُ ] (نف مرکب )هرچه روح را بگدازد. و ناتوان و عاجزکننده و سست و ضعیف نماینده و تلف کننده . (ناظم الاطباء) : بی خدمت تو خود نتوانم سه روز بودکاین هجر
جانگدازدیکشنری فارسی به انگلیسیdisastrous, excruciating, heart-rending, heartbreaking, painful, sad, sorrowful
جان گدازفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآنچه روح و روان را ملول و افسرده کند؛ دردناک؛ ناتوانکننده: ◻︎ کند خواجه بر بستر جانگداز / یکی دست کوتاه و دیگر دراز (سعدی۱: ۶۵).
جان گدازیلغتنامه دهخداجان گدازی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل جانگداز. روح گدازی : شمع ارچه بگریه جانگدازی میکردگریه زده خنده ٔ مجازی میکرد. سعدی .رجوع به جانگداز شود.