جام زدنلغتنامه دهخداجام زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شراب خوردن . (آنندراج ). جام باده نوشیدن . جام می خوردن . جام شراب نوشیدن : می چو از خم به سبو رفت و گل انداخت نقاب فرصت
جام باده بر سنگ زدنلغتنامه دهخداجام باده بر سنگ زدن . [ م ِ دَ / دِ ب َ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) قدح می را با سنگ شکستن . قدح شکستن : هشیار کسی بود که با سیمبری می نوشد و جام باده بر سنگ زند. خی
جام بر سنگ زدنلغتنامه دهخداجام بر سنگ زدن . [ ب َ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از توبه کردن و گذشتن از شراب باشد. (برهان ). توبه کردن از شراب و شکستن جام . (ناظم الاطباء). کنایه از توبه ک
جا زدنلغتنامه دهخداجا زدن . [ زَ دَ ](مص مرکب ) چیز کم قیمت و بدلی را بجای چیز پربها و اصلی به کسی دادن . بدلی را بجای اصلی دادن یا فروختن به چالاکی و زرنگی . چیزی بد یا غیر بد را
جار زدنلغتنامه دهخداجار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) منادی کردن . درکویها و برزنها به آواز بلند امری را به اطلاع همگان رسانیدن . منادی دردادن . خبر کردن مردم را، لهذا بعضی از مردم فو
متکلف ➊ [آراستگی متن]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه لف ➊ [آراستگی متن]، مزین، غنی، آراسته بهصنایع بدیعی، آراسته، فاخر، مصنوع، آرایشی مرسل، مرصع، مسجع، مقطع، ملمع رسا است
جام نوشیدنلغتنامه دهخداجام نوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شراب خوردن . (آنندراج ). باده خوردن . می زدن . جام پیمودن . جام زدن . جام خوردن : مرا کین دولت امروز است در چنگ بدولت چو
جام خوردنلغتنامه دهخداجام خوردن . [ خوَرْ / خُر دَ ](مص مرکب ) می خوردن . باده نوشیدن . کنایه از شراب خوردن . (آنندراج ). جام نوشیدن . جام خوردن : گرچه همی خورد بسی جام بخت هم به تغا
مهرهلغتنامه دهخدامهره . [م ُ رَ / رِ ] (اِ) هرچیز گرد. مطلق گلوله و گرد. هرچیز مدور. هرچیز کروی شکل . ساچمه . گلوله : بفرمود تا گرد بگداختندز آهن یکی مهره ای ساختند. فردوسی (شاه
جام باده بر سنگ زدنلغتنامه دهخداجام باده بر سنگ زدن . [ م ِ دَ / دِ ب َ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) قدح می را با سنگ شکستن . قدح شکستن : هشیار کسی بود که با سیمبری می نوشد و جام باده بر سنگ زند. خی
جام بر سنگ زدنلغتنامه دهخداجام بر سنگ زدن . [ ب َ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از توبه کردن و گذشتن از شراب باشد. (برهان ). توبه کردن از شراب و شکستن جام . (ناظم الاطباء). کنایه از توبه ک