جام بزرگیلغتنامه دهخداجام بزرگی . [ ب ُ زُ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بهارلو. [از ایلات خمسه ٔ فارس ]. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).
جامه بزرگیلغتنامه دهخداجامه بزرگی . [ م َ / م ِ ب ُ زُ ] (اِخ ) تیره ای از ایل آغاجری کهگیلویه . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 88).
جامه بزرگیلغتنامه دهخداجامه بزرگی . [ م َ / م ِ ب ُ زُ ] (اِخ ) طائفه ای از طوائف قشقائی . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 84). یکی از طوائف ایل قشقائی ایران و مرکب از 60 خانوار است که در بلو
جامه بزرگلغتنامه دهخداجامه بزرگ .[ م َ / م ِ ب ُ زُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان یکانات بخش مرکزی شهرستان مرند در دوهزارگزی باختر مرند و دوهزارگزی شوسه ٔ مرند و خوی واقع شده است . جلگ
متکلف ➊ [آراستگی متن]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه لف ➊ [آراستگی متن]، مزین، غنی، آراسته بهصنایع بدیعی، آراسته، فاخر، مصنوع، آرایشی مرسل، مرصع، مسجع، مقطع، ملمع رسا است
گشودنلغتنامه دهخداگشودن . [ گ ُ دَ ](مص ) گشادن . باز کردن . واکردن . افتتاح : نبست ایچ در داور بی نیازکز آن به دری نیز نگشود باز. فردوسی .چنین گفت رستم به ایرانیان که اکنون ببای
تابدانلغتنامه دهخداتابدان . (اِ مرکب ) طاقچه ٔبزرگی را گویند نزدیک بسقف خانه که هر دو طرف گشوده باشد گاهی طرف بیرون آنرا پنجره و طرف درون را پارچه ٔ نقاشی کرده و جام و شیشه ٔ الوا
خوانلغتنامه دهخداخوان . [ خوا / خا ] (اِ) طبق بزرگی را گویند که از چوب ساخته باشند چه طبق کوچک را خوانچه گویند. (برهان قاطع). سفره ٔ فراخ و گشاده . (ناظم الاطباء). سماط. ابوجامع
خراسلغتنامه دهخداخراس . [ خ َ] (اِ مرکب ) آسیای بزرگی را گویند که آنرا با چارپاگردانند نه با آب . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). آسیای بزرگ که به خر وستورش گردانند. (از شرفن
زنده پیللغتنامه دهخدازنده پیل .[ زَ / زِ دَ / دِ ] (اِخ ) لقب شیر احمد جامی هم هست . (برهان ) (ناظم الاطباء). لقب بزرگی که شیخ احمد نام داشت ساکن جام که قریه ای است . (غیاث ) (آنندر