جارودلغتنامه دهخداجارود. (اِخ ) ابن ابی سبرة. در الموشح چنین آمده است : محمدبن عبداﷲ هذلی از جارودبن ابی سبرة نقل کرده که گفت : بر در خانه نشسته بودم که فرزدق عبور میکرد و نزد من
جارودلغتنامه دهخداجارود. (اِخ ) لقب بشربن عمروبن حنش عبدی بود. وی از اشراف زمان جاهلی و بزرگ طائفه ٔ عبدالقیس (طایفه ای از بنی اسد) بشمار میرفت . او اسلام را درک کرد. حکم بن ابوا
جارودلغتنامه دهخداجارود. (ع ص ،اِ) مرد شوم بدفال . (منتهی الارب ). بداختر. (مهذب الاسماء). || سال سخت و قحط. (منتهی الارب ) (آنندراج ): سنة جارود؛ سال سخت و قحط. (منتهی الارب ).
جارودةلغتنامه دهخداجارودة. [ دَ ] (ع ص ، اِ) سنة جارودة؛سال سخت قحط. (منتهی الارب ). و رجوع به جارود شود.
جارودلغتنامه دهخداجارود. (اِخ ) ابن ابی سبرة. در الموشح چنین آمده است : محمدبن عبداﷲ هذلی از جارودبن ابی سبرة نقل کرده که گفت : بر در خانه نشسته بودم که فرزدق عبور میکرد و نزد من
جارودلغتنامه دهخداجارود. (اِخ ) لقب بشربن عمروبن حنش عبدی بود. وی از اشراف زمان جاهلی و بزرگ طائفه ٔ عبدالقیس (طایفه ای از بنی اسد) بشمار میرفت . او اسلام را درک کرد. حکم بن ابوا
جارودلغتنامه دهخداجارود. (ع ص ،اِ) مرد شوم بدفال . (منتهی الارب ). بداختر. (مهذب الاسماء). || سال سخت و قحط. (منتهی الارب ) (آنندراج ): سنة جارود؛ سال سخت و قحط. (منتهی الارب ).
جارودةلغتنامه دهخداجارودة. [ دَ ] (ع ص ، اِ) سنة جارودة؛سال سخت قحط. (منتهی الارب ). و رجوع به جارود شود.
جارودیونلغتنامه دهخداجارودیون . [ دی یو ] (اِخ ) نام طائفه ای است که در بصره ساکن بوده اند. (الاوراق ص 215).