جامه ٔ قلمیلغتنامه دهخداجامه ٔ قلمی . [ م َ / م ِ ی ِ ق َ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جامه ای که آجیده ٔ آن بفاصله ٔ قلم بود و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته . (بهار عجم ) : بس که زدم
جامهفرهنگ مترادف و متضاد۱. پوشش، پوشیدنی، پوشاک، پیراهن، پیرهن، ثوب، حله، دثار، رخت، قمیص، لباس، ملبوس ۲. جام، صراحی
جامهدیکشنری فارسی به انگلیسیapparel, attire, clothes, clothing, costume, couture, drag, dress, garb, garment, habiliment, raiment, suit, toilet, toilette, vestment, vesture, wear, wearable
جامه ٔ شستیلغتنامه دهخداجامه ٔ شستی . [ م َ / م ِ ی ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جامه ای که آجیده ٔ آن بفاصله ٔ شست یعنی سرانگشت باشد. (آنندراج ) : جامه ٔ شستی خوددام تماشائی کن در
بوقلمونلغتنامه دهخدابوقلمون . [ ق َ ل َ ] (اِ) دیبای رومی را گویند و آن جامه ای است که هر لحظه برنگی نماید. (برهان )(آنندراج ). نوعی از دیبای که هر لحظه برنگ دیگر نماید. (غیاث ) (ا
قباچهلغتنامه دهخداقباچه . [ ق َ چ َ / چ ِ ] (اِمصغر) بمعنی قباچای است که قبا و جامه ٔ کوچک باشد. (برهان ). || قباچای . قباچه نوعی از کلاه از برای دفع سرما. (فرهنگ دیوان البسه چ ا
بخیهلغتنامه دهخدابخیه . [ ب َخ ْ ی َ / ی ِ ] (اِ) آجیده و شکاف جامه ای که دوخته باشد. دوخت تنگ و مضبوط. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). دوخت با آجیده های دراز وطولانی . شلال
شستیلغتنامه دهخداشستی . [ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به شست . (فرهنگ فارسی معین ). || نوعی از دوخت . چون : جامه ٔ شستی و قبای شستی . (آنندراج ) : بتی که از لب خویش است می پرستی اوکشد