جامه نمازی کردنلغتنامه دهخداجامه نمازی کردن . [ م َ / م ِ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شستن و پاک کردن . (آنندراج ) : ما جامه نمازی به سر خم کردیم از خاک خرابات تیمم کردیم .غزالی (از آ
جامه نمازی کردنلغتنامه دهخداجامه نمازی کردن . [ م َ / م ِ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شستن و پاک کردن . (آنندراج ) : ما جامه نمازی به سر خم کردیم از خاک خرابات تیمم کردیم .غزالی (از آ
جامهلغتنامه دهخداجامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) پارچه ٔ بافته ٔ نادوخته را گویند. (برهان ). در هندی باستان یم یا چردیش و غیره (بام ، حمایت ) است و در پهلوی جامک و یامک باشد. مولر بهت
مکورلغتنامه دهخدامکور. [ م ُ ک َوْ وَ ] (ع ص ) دستارپیچیده و بسته و آماده ٔ بر سر نهادن را گویند : چهل سال دستی جامه داشت و دستاری مکور که روز آدینه برای نماز جمعه درپوشیدی [ اب
سمطلغتنامه دهخداسمط. [ س ِ ] (ع اِ) رشته ٔ مروارید. (غیاث ) (مهذب الاسماء) (دهار) (السامی ). رشته ٔ مروارید یا شبه و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : خامه ٔ او چو یار شد باد
تارلغتنامه دهخداتار. (اِ) چیز دراز بسیار باریک مثل موی و لای ابریشم و رشته ٔپنبه و تنیده ٔ عنکبوت . (فرهنگ نظام ). تانه ٔ بافندگان که نقیض پود است . (برهان ) (انجمن آرا). ریسما