جامع الحروففرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدر بدیع، بیت یا جمله‌ای که تمام حروف هجا را در آن بیاورند، به‌صورتی‌که حرفی کم نباشد و مکرر هم نشود.
جامع المدینهلغتنامه دهخداجامع المدینه . [ م ِ عُل ْ م َ ن َ ] (اِخ ) مسجد الرسول . مسجد النبی . رجوع به مسجد النبی شود.
جامع الاطراففرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آنچه در آن رعایت همۀ جوانب شده باشد؛ تام؛ تمام؛ کامل.۲. [مجاز] شخصی که دارای معلومات گسترده باشد.
جامعلغتنامه دهخداجامع. [ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از جَمع. گردآرنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فراهم آورنده . (از اقرب الموارد) (دهار). گردکننده . (مهذب الاسماء) : ای زر توئ
کاشفیلغتنامه دهخداکاشفی . [ ش ِ ] (اِخ ) حسین بن علی بیهقی سبزواری الاصل کاشفی التخلص واعظ الشهرة کمال الدین اللقب ، از فحول علمای ایرانی جامع علوم دینیه و عارف معارف الهیه و کاش
صرفلغتنامه دهخداصرف . [ ص َ ] (ع اِ) (علم ...) آن را علم تصریف نیز گویند. در نفائس الفنون آرد: تصریف عبارت از معرفت اصولی است که در آن کمیت ابنیه ٔ کلمات عرب و کیفیت اوزان و تغ
استدراکلغتنامه دهخدااستدراک . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دریافت . دریافتن . دریافتن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || طلب دریافتن چیزی کردن . طلب دریافت کردن . || استدراک مافات ؛
اسملغتنامه دهخدااسم . [ اِ / اُ ] (ع اِ) اسم نزد بصریان معتل اللام مشتق از سمو بمعنی علو [ است ] بدلیل امثله ٔ اشتقاق او چون سمی یسمی تسمیة. و سمی در تصغیر و اسماء در جمع تکسیر
