جامالغتنامه دهخداجاما. (اِ) جامای کبیر؛ وزنی معادل سه مثقال . (مفاتیح العلوم ). جامای صغیر؛ وزنی معادل دو مثقال . (مفاتیح العلوم ).
جامعلغتنامه دهخداجامع. [ م ِ ] (اِخ ) ابن صَبیح از روات است . عبدالغنی ابن سعید او را در زمره ٔ مشتبهان آورده گوید: وی ضعیف است . (از لسان المیزان ).
جامعلغتنامه دهخداجامع. [ م ِ ] (اِخ ) (...ابن المطلب ). مسجد جامعی است در بغداد. رجوع به حاشیه ٔ شدالازار مصحح مرحوم قزوینی ص 311 شود.
جامعلغتنامه دهخداجامع. [ م ِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم ملقب به سکری . و مکنی به ابی القاسم البصری ، محدث است . وی پس از سال 300 هَ .ق . درگذشت . ابن یونس گوید: جامعبن ابراهیم بن محمد
جامعلغتنامه دهخداجامع. [ م ِ ] (اِخ ) ابن ابی راشد کاهلی کوفی و ثقه است . (المعرب مصحح احمدمحمد شاکر ص 352 و ذیل همان صفحه ).
جامعلغتنامه دهخداجامع. [ م ِ ] (اِخ ) ابن سوادة، محدث است . دارقطنی او را ضعیف دانسته است . (از لسان المیزان ).
جاماتلغتنامه دهخداجامات . (اِخ ) نام حکیمی است که او را جاماسب گویند. (برهان ). مصحف جاماسب . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نام پسر دانیال پیغمبر که فیلسوف و ستاره شمر دانائی بوده و ک
جاماسلغتنامه دهخداجاماس . (اِخ ) نام حکیمی است که او را جاماسب هم میگویند با بای پارسی در آخر. (برهان ). همان جاماسب است . (شرفنامه ٔ منیری ) : محمد زکریا کجاو جالینوس کجا شده ست
جاماسب اسانالغتنامه دهخداجاماسب اسانا. [ ] (اِخ ) نام شخصی است که بخشی از منظومه ٔ اردای ویرافنامه را در هند بچاپ رسانیده . او را جاماسپجی نیز گویند. (از مزدیسنا ص 361، 476، 484).
جاماسب حکیملغتنامه دهخداجاماسب حکیم . [ ب ِ ح َ ] (اِخ )رجوع به جاماسب شود. نام دانشمندی است که گویند درخت کشمر، که به بلندی آن در عالم هیچ درختی نیست بدست او غرس شده است و نیز گویند:
جاماتلغتنامه دهخداجامات . (اِخ ) نام حکیمی است که او را جاماسب گویند. (برهان ). مصحف جاماسب . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نام پسر دانیال پیغمبر که فیلسوف و ستاره شمر دانائی بوده و ک
جاماسلغتنامه دهخداجاماس . (اِخ ) نام حکیمی است که او را جاماسب هم میگویند با بای پارسی در آخر. (برهان ). همان جاماسب است . (شرفنامه ٔ منیری ) : محمد زکریا کجاو جالینوس کجا شده ست
جاماسب اسانالغتنامه دهخداجاماسب اسانا. [ ] (اِخ ) نام شخصی است که بخشی از منظومه ٔ اردای ویرافنامه را در هند بچاپ رسانیده . او را جاماسپجی نیز گویند. (از مزدیسنا ص 361، 476، 484).
جاماسب حکیملغتنامه دهخداجاماسب حکیم . [ ب ِ ح َ ] (اِخ )رجوع به جاماسب شود. نام دانشمندی است که گویند درخت کشمر، که به بلندی آن در عالم هیچ درختی نیست بدست او غرس شده است و نیز گویند: